WTH

:)

WTH

:)

دوباره اعصاب خردی

خدایا ینی میشه درست شه من اعصابم راحت شه..خدایاخیلی اعصابم بهم ریخته،میشه درست شه راحت و بی درد سر...

خدایااا...

هومممممم....

سلامٌ علیکم.


بالاخره همّت کردم و اومدم.


حسّش نبود بیام.


من میامو تقریبا هر روز به وبلاگا سر میزنم،اینکه نظر نمیذارم به دو دلیله ۱)اون عدد چهار رقمی ای ک باید بعنوان رمز تصویری بعده هر کامنت بنویسمش،زوره  برام.    ۲)بنده تنبلم.

دلیل اینکه کامنتم تایید نمیکنم این نیست ک نخوندمش،بلکه اینه ک حال ندارم تاییدش کنم وگرنه من در دم همون لحظه ای ک کامنت جدیدی میاد میخونمش!

این از این.


این پاییز مسخره هم اومده و افسردگی برام ب ارمغان اورده...اه اه...

دیگه درسو دانشگاهم ادمو ول نمیکنن ک...حتی پنج شنبه هام تا دوازده کلاس دارم...حس میکنم تعطیلات خونم ته کشیده،،امسال اولین سالیه ک از اومدن اربعین خوشحالم،اونم برای اینکه پنج شنبه م تعطیل میشه! یوهااهاهاهاهااااا....




چقده دنیا جای بدی شده...

نصفشم بخاطره این تکنولوژیه و این گوشیا...

اصن انگار قبح همه چیز ریخته و خیلی چیزایی ک حتی تا پنج شش سال پیشم برای عموم مردم مذموم بود،دیگه عادی شدن...

فقط ی کلمه بگم ک خودباختگی خیلی بده...

( دعا:خدایا،آخر و عاقبتمونو بخیر کن و خودت نگهدارمون باش،ولمون نکنی ی بار ک بدبختیم....)


الان توی اتاقم توی تاریکی خوابیدم،بقیه ی خانواده هم در حال بیدار شدن هستن.امروز میخواستم هم درس بخونم هم اتاقمو جابجا کنم ی کم...ولی از اونجاییکه تعطیلات و استراحت خونم کمه،هیچکدومو انجام ندادم طبق معمول تصمیمایی ک میگیرم!

(تو اتاقم انگار بمب ترکیده انقد ک بهم ریخته س،جزوه ها و کیفا و لباسا ..بمعنای واقعی داغووون)


خودم از خزعبلات و چرتو پرتایی ک مینویسم،خوشم نمیاد،ینی کاااملااا بی مصرفن.و اگ من خودم با ی وبلاگی  با این محتوا روبرو بشم،سریع خارج میشم ازش!حوصله سر بر و مزخرف و ناکارامد..میدونم.! و بعد اینجارو با ی سری وبلاگا ک از تجربیاتو اتفاقات جالب انگیز روزانه شون مینویسن،مقایسه میکنم،ب خودم میگم ببین اینا مینویسن،توام مینویسی :||| خاک تو کله ت...بعد یکم ک عمیقتر فک میکنم میبینم من درواقع چیزی ندارم بنویسم ینی هیییچ اتفاق قابل ملاحظه ای نمیوفته ک بنویسم،ینی جریان خاصی برقرار نیس ک بنویسم،میفهمی؟+؟


ولش کن اصن....

نمیخوام اصننن ....

ایششششش....


شاید دوباره اومدم یسری چرتو پرت نوشتم...

فعلا.(انقده حال ندارم ک حتی  ی شکلکم نذاشتم)


امین اتاقک بازگشتتو تبریک میگم دوست مجازی قدیمی!



احوالات تابستانیه

سلام عرض میشه!


امروز هجده شهریور،عید غدیر ،عیدتون مبارک باشه!

عایا شما هم از اون دست افرادی هستید ک برید هفت تا سید ببینید؟ عایا به این عمل اعتقاد دارید یا ب زوره بقیه میرید؟


بنده ک ن میرم ن اعتقاد دارم :|  این درحالیه ک مامانمم سیده...

والا بوخودا گاهی پسرای خوده پیغمبرام توزرد از اب درمیومدن و ناخلف بودن،،حالا چ برسه ب این نواده هایی ک بعد از قرن ها ما بنام سید میشناسیمشون! در این موردم داریم اشتبا میزنیم.توهین ب سیدا نمی کنماااااا،ولی  ی سری چیزای غلط رو سمبل کردیم واسه خودمون.همه ی ما انسانیم ،خون رگهامونم قرمزه،هیچکسم ب کسی دگ برتری نداره  و همه هم باید ب ی اندازه بهم دیگه احترام بذاریم تنها موجود برتر هم خداست و بس.امیدوارم اینجا کج فهمی نشه :||


امروز رو توی سایت دانشگاهمون روزه انتخاب واحد زدن!ولی نمیشه انتخاب واحد کرد و ارور میده  :@ احتمالا چون تعطیلیه اینجوره.فقط از هشت صبح تاحالا مچل کردن ما رو ....


تاریخ شروع کلاسا شنبه بیستوپنجمه،ک من از دوشنبه خواهم رفت چون شنبه ک کلاس ندارم،یکشنبه م ی کلاس ی واحدیه چرت دارم.

اه اه اه...حتی فک کردن ب کلاس و یونی ذهنمو مغشوش میکنه...ن ک از درس بدم بیاد،بلکه از بچها و شخص خوده یونی بدم میاد :)


الان قمصریم،هواااا بس خنک،،یک باد خنک ملایم میاد،،گاهی بلبلا میخونن،،منظره ی سبز جلومه...این همسایه بغلی ام آب استخرشو باز کرده و صدای شر شر آب نیز میاد!! و از همه مهمتر سکوت مطلق مطلق مطلق...بهههه بههههه ...آرامش ....


دوباره شروع کردم و کتابای هری پاترم و میخونم...نمیدونم دقیقا دفعه ی چندمیه ک میخونمشون ولی هر دفعه ک میخونم بیشتر و بیشتر دوسشون دارم..الان کتاب ششم هستم جلد اول!


دو سه هفته پیش کلاس شنا ثبت نام کردم...حدودا ده دوازده سال پیش هم میرفتم شنا،،ولی بعدش از بس نرفتم استخر،دیگه کاملا یادم رفت..تا الان ک با خواهر و یکی از دوستان،میریم...تعریف از خود نباشه از اون دوتا بسیار بسیار بهتر یاد گرفتم و شنا میکنم! اونا ک اصن ی چیزای ترسو و بی استعدادین ک همش کنج استخر چسبیدن ب دیوار!! و منم همچون کشتی کروز این آبهای یاغی رو می شکافم و ب جلو می شتابم!!! اصنم از خودم تعریف نمیکنم :|| 


آهان،همونطور ک گفتم رانندگی قبول شدم،من پارسال تابستون کلاسای اموزشیش رو رفتم و امتحان ایین نامه رو هم دادم ک قبول شدم ولی امتحان شهری رو ندادم دگ،دقیقا یادم نیست چرا؟!!ولی بعدش دگ دانشگاه باز شد و منم تا امسال دیگه اقدام نکردم تاااااا تابستون،ک با مادر گرام میرفتیم تمرین توی همون شهرکی ک امتحان میگیرن...اون یارو سرهنگه بم گفت ی دوبل کنم،انقد قشششنگ دوبل کردم کف کرد،خودمم کف کردم!!فعلا گفتن تا ی ماه دگ میاد گواهینامم... :@


اینم ی عکس از قمصری ک براتون توصیف کردم،البته الان نگرفتم اینو:


http://s9.picofile.com/file/8305936718/IMG_20170602_162303_869.jpg



چیزه دیگه ای ندارم بگم،تا بعد!

قبول شدم و بسییییار خوشحالم


خیلی کمتر از دوازده ساعت دیگه

بعده یکسال،فردا میرم امتحان رانندگی شهری بدم...میدونم نوبتم ک بشه میمیرم از استرس..

کاریو اشتباه نکنم یا ی چیزی رو یادم بره انجام بدم

خدایا،عزیزم،نوکرتم،بخیر بگذره توروخدا

قبول بشم حتما حتما فردا اون کارایی رو ک گفتم بلافاصله انجام میدم.

خدایاااااااااااااا....توروخداااااااااااااااااااااا



دعا کنید

تابستون داره تموم میشه

اخهههه چرااااااااااا


میام مینویسم.

Hello Aleykom


حالتون خوبه؟

من خوبم و در حال گذراندن تابستان!چقدم زود میگذره

هیچ گونه حرفی ندارم ک بنویسم.فقط گفتم مردادم ی آپ بکنم و تمااااام.

یک هفته شمال بودیم،انزلی آستارا،ماسوله،رشت،و سپس برگشت!

هوا بس ناجوانمردانه گرم بود شمال،

ماسوله هم ک رسما شده دزد بازار،،قبل از ورود ب ماسوله ی ایستگاه گذاشتن و از هرماشینی پول میگیرن،،بعد از ورود ب خوده ماسوله جلوی راهو ی مشت ادم بستن و نمیزارن ماشینو ببری بالا تا ی جایی گیر بیاری مگر اینکه همونجا با یکی طی کنی بری خونش و اون ادمم رسما جیب ادمو میچاپه،،کرایه ها از شبی دویست پنجاه ب بالا بود!!پوله ی هتل خوبه! حالا چی هستن این خونه های داغون ی اتاق ی حموم دسشویی و بس،تازه کلّی هم باید هرچی وسیله داری کشون کشون تا اون بالا ببری

بعد چقدرررررر شلوغ،اصن ی وضع عجیبی...متر ب مترش ادمه و ماشین...من نمیدونم چی داره اخه...هیچ چیزه خاصّیم نیستاا،،خوبه ادم ی بار ببینه ولی این دزد بازاری ک اینا راه انداختن....مردم بابت ی تفریح ساده م باید دگ پول بدن...ی بزرگ مردی بود میگفت: این آ..خ...و...ندا کاری در آینده ب این مردم خواهند کرد ک برای نفس کشیدنم باید پول بدن..

دقیقا همین حرفو یکی از اون نگهبانایی ک جلوی ماشینارو میگرفت تا نرن بالا زد!یکی داشت  ا...ع.تر.ا...ض میکرد ک چ وضعشه چرا انقدر گوشه ب گوشه پول میگیرین؟! اونم گفت اینجا نفس بکشی باید پول بدی!!!

بحثه پولش نیس حرفه اینه ک  ما مردم هستیم ک اجازه میدیم ..،،فکر نمی کنیم!

یکی از اقوام انگلیسه،میگفت چند سال پیش،کرایه ی اتوبوس های انگلیسو پنجاه سنت زیاد کردن،،مردم انقدر ا..ع...تر...اض کردن و اتوبوس سوار نشدن ک اتوبوسرانی دوباره کرایه رو همون میزان قبل کرد! 

پنجاه سنت خیلی خیلی ناچیزه ولی مردمش برای اینکه بزرگتر از اینا پیش نیاد محکم پشته هم می ایستن و مقابله می کنن.

درست مثل ما! :)

بیخیال.

⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙

دوباره دارم کتابای هری پاترم رو میخونم.من بطرز شگفت آوری عاشق هری پاترم.عشقم بهش رو توی کلمات نمیتونم توصیف کنم پسسس بیخیال میشم.

فک میکنم چهار پنج سال بود ک کتابارو نخونده بودم،،قبل از اون،هر کتابش رو شش هفت بار،یا شایدم بیشتر خوندم،فیلمهاش ک دگ هیچییی،،هرکدومو بالغ بر صد بار شاید دیده باشم،،ببین،هرررر روز من هری پاتر می دیدم،. ،یه  جور سندرم هری پاتر،،یا اعتیاد ب هری پاتر داشتم،ب حدی ک مامان و خواهر گرام میگفتن دیوونه شده! اصلا انگلیسی رو ب عشق و انگیزه ی هری پاتر یاد گرفتم...بعدش دیگه درسام سنگین شد و رفتم توی دوران کنکور و دور موندم از هری پاتر،الان دوباره کتاباشو دست گرفتم...لامصّب اعتیاد اوره...الان ک دارم مینویسم درباره ش،،توی مغزم غیلی ویلیه و حس بس شادی دارم...در اینّّّ حدّّ!!

دیده نشده من ب چیزی اینقدددد علاقه نشون بدم!



#harrypotterforever


⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙⊙

برای تابستون برنامه هااا داشتم!ولی الان می بینم تابستون فقط برای استراحته.اگ بخوام تابستونم مث دوران تحصیلی هی ب کار و کلاس و ... باشم ک پس کی استراحت کنم؟!؟


ولی نمیدونم چرا هی حس میکنم این تابستونای اخیر اونجور ک قبلا بود نیست...اون حس ارامش...نیست.


حافظ بهم ی چیزی گفته ک تا اخر سال 96 اتفاق میوفته،،ولی من اصلاا حتی بهش فکر نمیکنم و وقتی هم فکر میکنم می ترسم و نمیدونم چطوری باید از پسش بر بیام یا حتی اصلا من آدم این کار هستم یا ن...نمیخوام یجورایی قبول کنم... :( حتی نمیدونم خوبه یا بد.


اصلا هم حرف نداشتم بنویسم¡¡ 


بای بای!

I hate this commiunity .

من حالم از این جامعه بهم میخوره...جایی ک اطرافمو ی مشت آدم حسود و زبون نفهم و بی منطق و منفعت طلب پر کردن...جایی ک اسم دوستی های خاله خرسه رو میذارن دلسوزی و محبت..جاییکه کسی نمیتونه موفقیتو پیشرفته طرفش رو ببینه...جاییکه آدماش پر شدن از کینه و نفرت و متلک گویی و دو رویی ...

من حالم از اینجا بهم میخوره.

من حالم از تعارفای الکی،زندگی کردن طبق میل دیگران،همرنگ جامعه بودن و گرگ شدن و دریدن ،بهم میخوره....


من میخوام برم.جاییکه کسی کاری ب کارم نداشته باشه..جاییکه زندگیه خودمو بکنم و از پیشرفتو موفقیتم لذت واقعی ببرم بدونه اینکه از کسی بخاطره داشته هام لطمه بخورم  و متلک بشنوم،جاییکه ذهنم آروم باشه...

من حالم از اجتماعی بودن توی این جامعه بهم میخوره،،چون آدما و کارها و توجیهاشونو حقیقتا درک نمیکنم.من ارتباط برقرار کردن با ی آدم دو رو رو بلد نیستم..من اگر از کسی بدم بیاد ،بدم میاد،نمیتونم باهاش خوب باشم،نمیتونم مثل مردم از یکی متنفر باشم و توی صورت اون فرد باهاش عالی رفتار کنم.


بهم میگن چرا کم حرفی؟

مگه حرف زدنم زوریه؟ مگه آدم فقط وقتی نباید حرف بزنه ک در اون مورد اطلاعات و تجربه داره؟

من اگر درباره ی موضوعی اطلاع و تجربه ای نداشته باشم نظر نمیدم.

چرا باید درباره موضوعه ور شکست شدنه کارخونه ی سنگه پسره یه پیره زن ک توی یه تور مسافرتی بودیم ،بتونم نظر بدم؟

چرا باید بتونم درمورد جهاز خریدن و بردن و دنگ و فنگهاش،نظر بدم و صحبت کنم؟

مگه من چنتا کارخونه داشتم ک ورشکست بشن،یا چنتا دختر داشتم ک شوهرشون بدمو بخوام جهاز جور کنم؟؟؟!


من حوصلم حتی ب حرفای روز مره ای ک مامانم پشت تلفن برای خواهرم تعریف میکنه ،رو هم ندارم...گاهی خودمو جای خواهرم میذارم و تصور میکنم ک بخوام اینجور حرفای الکی ایو بشنوم...واقعا نمیتونم تحمل کنم.


مامانم بهم گاهی معترض میشه ک چرا مثلا وقتی فلان اتفاق افتاد یا فلانیو تو کوچه دیدی ،ب من نگفتی؟؟؟

من اصلا یادمم نمیمونه چ برسه بخام تعریف کنم ،حتی اگرم یادم باشه حوصلم ب این حرفا ی الکی و بی هدف نمیرسه..

من ب جزییات دقت نمیکنم.من کلّیات و اصلیات! رو میبینم..

من شاید تاحالا هفت هشت بار خونه ی دوست صمیمیم رفتم ولی هیچی جز ی نمای کلّی از ساختمونشون یادم نیست،رنگ و مدل مبل و پرده و فرش و فلان و فلان...درحالیکه همون دوست،اولین بار ک اومد خونه ی ما،پرسید فرشا دست بافته یا ماشینی! و من در تعجب بودم ک مگ این دوتا فرقم دارن ! اونم فرقی ک این دوستم بخواد ازش سر دربیاره...

مامانم میگه تو باید پسر میبودی با این حالتات...


شاید با این توصیفاا فک کنید من آدم خشکی ام،ولی نیستم...من فقط حوصلم ب حرفای مفت و تکراری و الکی نمیرسه...من شوخم اما با آدمش...ن با همه...شاید بغیره خونوادم دو سه نفر دیگه هستن ک من رو شوخ و شیطون میبینن...من تا آدمیو نشناسم خودمونی نمیشم.

از بحث اصلی دور شدم.

من میخوام جایی زندگی کنم ک خودم باشم و خودم،ن مزاحمی،ن سرخری،ن فضولی،

خودم باشمو زندگیمو پیشرفته خودم.

اصلا چرا انسان باید ی موجود اجتماعی می بود؟

البته اصله اجتماعی بودن و ارتباط با بقیه ی آدما چیزه خوبیه،ولی من حقیقتا توی این جامعه ی گرگ صفت نمیتونم و حتی نمیخوام ک اجتماعی باشم و ارتباط برقرار کنم.

...من حالم از اینهمه موجه منفی و خصلت های مکّارونه توی آدمای این جامعه بهم میخوره...

چرا من هیچوقته هیچوقت حس حسودی نداشتم؟

مامانم میگه تو مشکل داری!!!

چرا من از موفقیت بقیه ناراحت نمیشم؟

چرا من وقتی کسی از روی چشم و هم چشمی  و عقده بلوفه دروغ  میزنه،رو باور میکنم؟درحایکه بعدها گندش درمیاد ک طرف دروغ بافته...

چرا من وقتی کسی بهم متلک میندازه اصلا متوجه نمیشم و یکی دو روز بعد یهو میفهمم متلک بوده ؟؟

چرا من وقتی جوابه پرروگیه ابلهارو دارم ک  بدم و صدبرابر تو سرشون بزنم حرفای خودشونو ،،ولی بازم چیزی نمیگم ک نکنه یک درصد دل بشکنم و ناراحت کنم؟

من غیر معمولم یا بقیه؟

بقول معروف،من دارم اشتباه میزنم یا بقیه؟


با همه ی اینا...ی آرامشی دارم توی وجودم ک میدونم خدا ب هرکسی نداده...و این بخاطره اینه ک خودمو درگیرنمیکنم.من ب مسائل نمی پیچم.من جزیییاتو نگاه نمیکنم.من اگر چیزی خوبه،همونطور خوب نگاهش میکنم چ برای من باشه چ برای دیگران.


امشب دلم از نامردیهایی ک توی وجود بعضی اطرافیان هست و در من نیست،گرفته بود..امشبم از خدا خواستم باهام باشه ک از حسادت بقیه لطمه ای بهم وارد نشه...

خدا خیلی توی این زمینه ها بهم کمک میکنه...شکراً لّله...

واقعا با همه ی این افکارم..فکر میکنم من نباید اینجا زندگی کنم...من مال اینجا نیستم...


فردا اخرین امتحانه بالاخره...باکتری :@

درسته ک طبق معمول فقط امروزو خوندم و از ده جلسه هشتا رو...و اوناییم ک خوندم کامله کامل نبوده...

ولی ب جهنم!

کنکورم تموم شد ولی من هنوز امت دارم :@

بخوابم ک صبح پنج باید بیدار شم...


خدایا،،نوکرتم،،این آخریو ب خیر بگذرون فردا ناراحت نباشم..


تا بعده زوددد..

منه منغلب.

من ی احمقم.

من ی احمقم ک غرق این دنیا شدم و از خودمو روحم دور,.

من ی  احمقم ک هر از چندگاهی ب افکار مثلا روشن بینانه ی خودم می بالم و گاها حکمتای خدا و معصوما رو برا خودم سوال میکنم.

من ی احمقم ک هر چند وقت ی بار حقیقت رو یادم میره

من ی احمقم ک هر وقت هرچیزی ازشون خواستم بهم دادن و منه بی چشم و رو بعد از راه افتادن کارم, اصن یادم میره..اونا با اینهمه خوبی ک بهم کردن,من براشون چیکار کردم؟؟ هیچی..


من احمقیم ک همه چیو فراموش میکنم.

منو ببخشید.همین..


28/2/96

در هم و یهویی.سلام.

سههههلام!


بالاخره اومدم.


امروز امت انگل داشتم...خب علارغم اینکه از دو سه هفته قبل زمانش مشخص شده بود من همچنان نخوندمش تاااااا دقیقا همین دیشب.من توی هفته سه روزه چهارشنبه  پنچ شنبه و جمعه رو تعطیلم،بنابراین حداقل اون سه روزو باید میخوندم ولی نع! من حاضرم "یک روز' پدرم دربیاد و امواتم بیان جلو چشمم از فشار درس،ولی سه روز عیش و نوش و تعطیلیمو با درس خراب نکنم! بععله من همچین آدمی ام! آخرشم نتیجه ای ک میگیرم با اونایی ک مدت زمان زیادی خودشونو تلف کردن برای امتحان،یکی میشه،حالا یکم زیاد و کم!   ...امتحانش بد نبود ...


دوشنبه ی هفته ی قبل جزو یکی از خاطرات خوبم میتونه محسوب بشه.

با چند تا از بچهای کلاس رفتیم باغ یکی شون،از پنج تا نه،هرچند کوتاه بود ولی خوش گذشت، اسب سواری،حکم،والیبال و در نهایت جوج زدیم و دوتا پسرا رو مجبور کردیم ظرفا رو بشورن و تمام! در این بین کلّی حرف خنده دار هم زده شد ک بیشتر خوش گذشت..

کلّا بچهای ما چ پسر چ دختر،بچهایی نیستن ک اذیت کنن یا منحرفو منفی باشن،ک اگر اینجوری بودن و جمعشون منفی بود حتی یک درصد،من عمراً میرفتم.کلا خیلی خاکی و باحالن و خب بی خرده شیشه. ..

یکسری چیزا هم کشف شد ک البته بچها فهمیدن و من طبق معمول ک تو باقالیا و هوا سیر میکنم،نفهمیدم و بعدا اونا بم گفتن. ولی نمیگم!!!( چرخشلوکینگ!!!!)


الان یهویی بارون گرفته،اونم چ باااارونی! شکر.


شنبه ی دیگه تولدمه و امتحان فارما نیز دارم،و چقدر شعف مندم! 


گرسنمه...


اهل خونه همین الان همه یهوییی باهم رفتن بیرون و من ماندم تنهای تنهاااااااا...


آهان،یکی از استادای فارما مون یه آقاییه ک هر وقت میاد سر کلاس انننننقدر بی حال راه میره و جون نداره و اننننقدر بامزه ست حالتاش،ک من اصن با نگاه کردن بهش ناخوداگاه خندم میگیره و کلّ طول کلاسش لبخند رو لبمه یا ب کارا و مدل راه رفتنو درس دادنش میخندم...اصن خیییلی آدم باحالیه،اولین باره ک ی استادو دوسش دارم! انقدر خسته س،انقدر افتاده حال راه میره...دستاش اویزونه بدنشه،بطوریکه آدم فکر میکنه دستاش بیش از حد درازه در حالیکه اینطور نیست و در واقع شونهاش افتادس!!!قدشم نسبتا بلنده و یکمم تپلیه،فقط یکم.حدودا باید نزدیکای سی سالش باشه...بهمون میگه سرکلاس هررررکاری میخواید بکنید حتی بخوابید،ولی حرف نزنید،جلسه گذشته هی پسرامون حرف میزدن اینم یهو برگشت گفت چی میگید شما بهم؟ یکی از پسرا گفت شما کاندیدای مورد نظرتون کیه ؟؟ این استادم یک نگاه عمیق عاقل اندر سفیه (؟؟) بهش انداخت و گفت : کاندیدای مورد نظر ؟؟؟؟؟؟؟ من الان تو فکر اینم ک درسمو تموم کنم برم ی چیزی بخورم گرسنمه..!!!

حالا بگید چرا من ازش خوشم میاد،از بس آروم،از بس بیخیال،از بس حالتاش بامزه ست...اصن یجورایی اونو آینه ی خودم میبینم.ّ..!!خیلی خوبه!!


بعد ی نکته ای ک تقریبا بهش پی بردم اینه ک واقعا دل ب دل راه داره،،مثلا وقتی من برای اولین بار، یکیو میبینم و حسّم بهش مثبته و برداشت خوبی دارم،مطمئنا اونم همین برداشتو متقابلا داشته،حالا شدّت و ضعف داره،ولی ی حسی ازهمون جنس در دوطرف هست حالا یکی از دوطرف بیشتر،یکی کمتر ولی از همون جنس.


من  بی صبرانه منتظره هفدهم تیرم ک اخرین امتحانو بدم و این ترم هم ب حول قوه ی الهی ب درک واصل شه .. فعلا ک با اینهمه امتحان سرویسمون کردن...


فعلا.

روزمرّگی؟-من-یه روزی در آینده-و....

سلااااااااام یهوووییی



خب ما آدمایی هستیم ک توی زندگیه روزمره و تکراریمون گم شدیم،صبحها بیدار میشیم کارای کمو بیش مثل دیروز و روزهای قبلمون رو انجام میدیم و شب ب رختخواب بر میگردیم  و شاید حتی فکر اینکه ی روزه دیگه از زندگیمون مثل قبل،تکراری گذشته،رو هم نمیکنیم!منم الان دوباره یاد این مساله افتادم!اینکه نمیفهمیم،یا حداقل خودم نمیفهمم و نفهمیدم زندگی چیه!من ،در اینده اگر ازدواج کنم،اگر بچه دار بشم،و اگر بچم یک درصد ب فکرش برسه و بپرسه:مامان،ی خاطره،ی داستان،یه چیزی از دوران بچگیت،نوجوونیت،جوونیت،برام تعریف کن،،من هییچی ندارم بگم،خب البته اینکه چیزه بدی رخ نداده خودش خیلی خوبه،ولی اصلا خاطره ی خاصی نخواهم داشت برای تعریف،

من ی آدمیم ک از هرگونه ریسک و خطر و تو چاله و چاه افتادن بشدت جلوگیری و خودداری میکنم،آدم بی حاشیه ایم،همیشه موافقم و اگر مخالفم باشم سعی بر ترغیب کسی به نظر خودم نمیکنم مگر اینکه اون فرد منطقی باشه و قابل تبادل نظر،ولی کلّا تایید میکنم ک انرژیم الکی برای ی مشت زبون نفهم هدر نره!!

خب اینا خوبه و از این جهت از خودم راضیم ک خودمو الکی درگیره چیزی نمیکنم،

ولی خب منم دلم ی چالش،ی تنوع،ی چیز جدید میخواد.

اصولا آدم رویا پردازی هم نیستم ولی میخوام از اون غالبه تکراریه هرروز دربیام و به چیزای جدیدتری فکر کنم.

مثلا ی مدته ک تو فکره بانجی جامپینگم،یا چتر بازی (سقوط آزاد)

یا مثلا ی چیز بالاتر مثل سورتمه سواری با سگ کانادا.

مطمئنا اینا از نظر شما خواننده ها بسیار مضحک،مسخره و بچگانه میرسه،بهرحال اینجا جاییه ک 'من' مینویسم از چیزایی ک فقط تو ذهنم با خودم فکر میکنم.پس قضاوت ممنوع چون ب کسی ربط نداره!  اینو گفتم چون اصولا ما مردم بافرهنگ ایرانی هیچکسو از قضاوت در امان نمیذاریم!تقصیر خودمونم نیستااا ،،تو ذاتمونه .ایشششش.



شماها تاحالا کار هیجان انگیزی کردین ک خاطره ساز بشه براتون؟

ی چیزی ب دور از روزمرّگی..



ما ها،یا حداقل 'من'،فکر میکنم ک تا اینجاشم باختم،جوونی کردی؟ نه،همیشه ی خدا سنگین رنگین .خب البته شیوه ی تربیتم خیلی نقش داشته،ولی گاهی صدای مامانم در میاد ک :تو دیگه زیادی سنگین رنگینی،یکم مث جوونای دیگه باش.


من همیشه با خودم فکر میکنم،من اینی ک الان هستم،نیستم.من ی چیز دیگه م،من خیلی شاد تر،خیلی شیطون تر و خیلی پر انرژی تر از چیزیم ک الانم،فقط حس میکنم تو این جامعه ی مسخره در نطفه خفه شدم.

من حالم از چشم و هم چشمی،قضاوت،غیبت،حرف مفت زدن،تعارف الکی کردن،نقش بازی کردن،دو رو بودن ،توقعات بیجا،فضولیها و...بهم میخوره.

من درک نمیکنم ک کسیکه هی سنگ خدا و پیغمبر و اماما و دینو ایمانو ب سینه میزنه ،چرا باید راحت درمورد کسی قضاوت کنه و ی انگ بچسبونه رو پیشونیه ی بنده خدا،چرا باید غیبت کنه،چرا باید عقلش ب چشمش باشه و فقط کسی ک ریشو پشم یا چادر داره رو آدم حساب کنه؟!؟درحالیکه همون چادری زیر همون چادر هزارتا ...خوری میکنه و چادر فقط سرپوشیه برا کاراش...من با این جماعت آبم توی یه جوب نمیره...

از همه ی اینا بدم میاد،،میگن باید با جامعه سازگار شد،ولی من نمیتونم با همه ی این رذایلی ک میبینم بازم خودم،خوده شادم،خوده سر زنده م،باشم،و با همه ی اینا سازگار بشم،و این میشه ک سعی میکنم  و یا بهتره بگم جامعه منو در نطفه خفه میکنه ک 'من' نباشم اونچیزی ک هستم.

بارها ب این فکر کردم برم یجای خیلی دور ک خودم باشم و خوده واقعیم.زندگیمو بکنم بدون اینکه نگران باشم ک قضاوت میشم،بدن اینکه کسی کاری ب کارم داشته باشه،بدونه هیچگونه فضول و حسود و عقده ای.


مطمئنم ی روزی میرم،ممکنه دیر باشه  ولی اون روز میاد.

روزیکه حتی اگر روزهام تکراری باشن بازم آرامش دارن ،بی دغدغه و نگرانی...

چیزی ک توی تصورمه اینه ک:

" ی بعد ازظهره آخر هفته از سرکارم بیرون میام و نوشیدنی میخرم و قدم زنان تا محل زندگیم میرم،بدون هیچ فکری،بی هیچ دغدغه ای،با آرامش،هوای خنک اول پاییز و چراغ خیابونا و ماشینای گذرا...وارد اپارتمان کوچیکم میشم و لباسمو ک عوض کردم ،ی نیمرو برای خودم میزنم و درحالیکه روی کاناپم لم دادم نوش جانش میکنم و برنامه ی کمدیه تلویزیونو میبینم.بعدشم همونجا خوابم میبره!!"


چیزی ک میخوام خیلی ساده س و خیلی پر آرامش..

همین.


خیالبافی بسه،فعلا برم همون نیمرو رو بزنم تا از گرسنگی تلف نشدم...


فعلا بای بای

امروزه طولانی+بازدید های چند نقطه ای..

خبببب...اومدم!طبق گفته م تو پست قبل!

دیشب بالاخره ساعته حدودای سه با کلّی مکافات خوابم برد...ب مرحله ای از فصل بهار رسیدیم ک پتو بندازی گرمته،نندازی سردته نهایتا یدونه پامو کردم زیر پتو و تعادل سازی انجام شد !

صبحم ساعت هفتو ربع با صدای ساعت موبایلم چشامو باز کردم...حس کسیو داشتم ک تیرش زدن و جون نداره بلند بشه...توی ذهنم با خودم کلنجار میرفتم ک عایا برم یونی،عایا نرم یونی،عایا بخونم ادامه ی جزوهایی ک ازشون داشتم،یا کلّا بگیرم بخوابم؟!؟

خب مسلّما که میل درونیم عجیب ب ادامه ی خوابیدن ترغیبم میکرد!ولی ن..نمیتونستم گوش کنم ب این ندای عزیز درونم.چون والدین گرام خونه بودن و ازم میپرسیدن چرا نرفتی،چرا خوابیدی؟و کلّی چراهای دیگه ک همشون منو متهم ب تنبلی و بی مسئولیتی میکردن! آخه از خدا ک پنهون نیس،هفته ی قبلم ب بهانه ی اینکه کلاس تشکیل نمیشه همین کلاسو نرفتم و شنبه ی همین هفته رو هم ب بهانه ی امتحان امروز پیچوندم ک خب البته واقعا نشستم و خوندم...

خلااااصه...من همچین آدمیم ک اگه کاریو دوس نداشته باشم یا اینکه حال نداشته باشم،براحتی انجامش نمیدم!!..اصلا سخت نمیگیرم ب خودم!مطمئن باشین اوناییم ک ب خودشون سخت میگیرن اشتباهه محض میکنن...از ما گفتن!

خلاصه با همه ی این افکار بالاخره تصمیم گرفتم برم یونی و سر کلاس نرم و بجاش توی کتابخونه باقی جزواتمو بخونم...این بهترین و مفید ترین تصمیم میتونست باشه..

اون ساعت اولم ک دو هفتس افتخار ندادم برم سر کلاسش،،کلاسه انگل هست...از بس استادش تند و یکنواخت درس میده و کلّی مطلب میگه...همه ی اینا باعث میشن اون حسّ قویه راحت طلبی من خودشو بیشتر نشون بده و من کلّا نرم سر کلاسش!

ب هر روی،،اون دوساعتو ب خوندن گذروندم،بعدشم ک آزمایشگاه بیوشیمی داشتیم و رسما گند زدیم ب آزمایش!!!دلیلشم این بود ک همه ی حواسمون پیش امتحانی بود ک دوازدهو نیم باید میدادیم...فدای ی تار موم ک خراب شد آزمایش...!!!

چ امتحاااانی دادم...فک کن،،سوالیو ک بلدی ولی عینهو مونگولیسما بیخودی گزینه ی اشتباهو علامت میزنی

اصن میخوام کلّمو بکوبم ب دیوار...گاهی آدم ی سوالیو نمیدونه،خب نمرش کم میشه..اون وقتیکه میدونی جواب کدوم گزینه س و  رسما گاگول بازی درمیاری اشتباه میکنی،اون دگ فاجعه س.......

کلّا بد نبود..ولی چندان خوبم نبود...بیخیل...

بعد امتحانم آز انگل داشتیم و تا سه و نیم معطل بودییم...

اخه خدایا،نوکرتم،چی ان این انگل منگلا و باکتر ماکتریا...خدایا،چطور حوصلت رسید اینهمه چیزی درست کنی با اینهمه بیماریزایی و بدبختی ک برا انسان ،اشرف مخلوقات،ب بار میارن!؟ آخه خدایاااا.....

بعدشم مادر گرام خیر سرش اومد منو برسونه خونه،وسط راه گفت برم پیش فلان دکتر،طول نمیکشه،ی ذره بشینی رفتیم...یه ذره همهانا و ساعت شش بعد از ظهر ب خونه رسید ن همانا...

منه بدبخت ک دیشب چهار ساعت بیشتر نخوابیدم و امتحان داشتمو حتی ناهارم نخوردم،تا شش هی اینور اونور شدم...

الانم ک رسیدم خونه،در حال کوفت کردن مثلا ناهارم بودم(عدس پلو با مرغ،از اختراعات مادر گرام،غذای مورد تنفرم)

پدر گرام یهو گفت:خواهرام برا چهارشنبه شب میان بازدید عید...

اینگونه شد ک غذا بیش از پیش کوفتم شد...

بذار یکمم درباره ی این غر بزنم.

آخه اون صله ی رحم ک میگن مال همون دوران پیامبره،ک همه ی مردم ی دست بودن،باهم صاف و صادق بودن.بعدشم ک همو ملاقات میکردن روحشون با این تفاسیر شاد میشده و عمرشونم بلند..

الان ک دگ هیچکس اون آدم قبلی نیست،همه خودشونو گم کردن و دچار بحران جایگاهی شدن،الان ک همه سوهان روح شدن برای همدیگه  و چیزی جز  تیکّه و متلک و .... ندارن،و با عث ناراحتی و جنگ اعصاب برای هم میشن،ن تنها این دیدارا عمر رو طولانی نمیکنه بلکه بخاطر پیامدای منفیش آدمو زودتر میکشه!

پس هرچیز بجای خود!صله ی رحم مال هزارو چارصد سال پیشه،و تا ده پونزده سال پیشم کاربرد داشته،،ولی تو این چند ساله خیلی چیزا تغییر کرده...ریشه یابیه این مسئله خیلی طولانیو عمیق میشه ک ن من حال نوشتن دارم ن شما حال خوندن.بماند.

خلاصه اینکه با دسته گله پدر گرام،،فامیل گرامتره پدره گرام،تشریف مسخره شونو میارن.

کی بشه این دید و بازدیدا تموم شه...اه.

فقط منتظره. سال هزارو چهارصدو یک و دو ام ک عید بیوفته توی ماه رمضان و رسما این مسخره بازیای کُشنده و کاهنده ی عمر و اعصاب ،بساطش برچیده بشه.

مرسی،اه.

خودمونیماااا،چقد فک زدم.

الان ساعت دو صبحه،خیر سرم خوابم نمیبره.فردام امتحان گنده باکتری دارم ک در عین خوندن انگار نخوندم و همش دود شده رفته هوااا..امتحان بعد از ظهره و منی ک الان نمیخوابم خدا فقط سر جلسه باید بیدار نگهم داره...

اعصابم خورد شده از بیخوابی و فکرای بیخود...ینی کی بشه تابستون بشه از دست و شرّ همه چی راحت شم ی مدت...اه اه اه...اخه درس و دانشگام شد کار؟؟گذشت اون دوره ک ب تحصیلات افتخار میکردن...

خدایا..فردا رو کمکم کن،نوکرتم.


انشالله میام مینویسم دوباره،،فقط فردا بگذره...


سلاااااااااااااااام :-!

و دوباره عید..سال نودو شش شده،،امیدوارم بهتر از نودوپنج باشه برامون.

دوباره عید و عید دیدنیای مزخرف!


ی جمله بود ک میگفت: ما از عید متنفر نیستیم،ما از


 کسایی ک میان عید دیدنی متنفریم!!! ،من اضافه


 میکنم:و همینطور کسایی رو ک مجبور میشیم بریم


 عید دیدنیشون!


البته در حدّ تنفر نیست حالاااا،،ولی خب مطلوبم نیست


 چون "اونا" دیگه مطلوب نیستن و با قبلشون فرق


 کردن!


آخه چی بگم دیگه؟؟


اینستام دگ مزخرف شده...اههه...فقط وقت آدمو


 میگیره،،بقول پسرداییم: ب من چ ک ناخوناتونو لاک


 زدین،ب من چ ک چ غذایی میخورین یهویی!!آخه تو


 اینستا پره از این عکسا...خب تهش ک چی؟؟ وقت تلف


 کردن..


داره بارون میاد! از دیروز صبح تاحالا ابری بوده


 هوا،الانم ک بارون!سابقه نداشته تو عید و بهار شهر ما


 همچین هوایی داشته باشه!همیشه از وسطای اسفند


 دیگه افتابی و گرم میشد!


ی دو سه شبه راحت نمیتونم بخوابم،نمیدونم چرا.ینی


 منظورم از اون خوابا ک میییییری تا صبح،،از اونا ک


 میچسبه! از اونارو ندارم چن روزه،هی خواب و بیدارم


 انگار ،تازه وسطشم فکر میکنم!و سپس ب خودم میگم


 :مشنگ،بگیر بخواب.


شما تاحالا فکر کردین از زندگی چی میخواین؟


میخواین ب کجا برسین؟تهش چیه زندگی؟


من هروقت میخوام فکر کنم ب این نتیجه میرسم ک


 فکر نکنم بهتره!اصلا دوست ندارم ذهنمو درگیرش


 کنم ک تهش چی میشه...


میدونین مشکل یه کتاب خوب چیه؟؟


اینکه هم میخواین زودتر تمومش کنین،هم نمیخواین


 ب تهش برسین!


میفهمین ک چی میگم؟؟


یه چیز دیگه: مشکل مردم جامعه ی ما "کج فهمیه"،


ینی کاملا ی چیزیو متوجه نمیشن ولی سریع اظهار نظر و


 توهین میکنن.


کج فهمی خیلی بده،خیلی رنج آوره برای کسی ک مورد


 اصابت کج فهمیه دیگران قرار میگیره.



تاحالا دوتا آدم ک عاشق هم باشن دیدین؟؟من تا


 همین یه ماهه پیش ندیده بودم،ولی تازگیا باخبر


 شدم ک دوتا از بچهای فامیل(البته بچه نیستناا،پسر


 27/8 ساله،دختره20/1 ساله ان)چجووووووور در تب


 عشق هم میسوزن،درحالیکه کلّ خونواده ی پسره


 مخالفن بشدّت،چون از نظر وضعیت مالی خونواده ی


 پسر یه هفت هشت درجه ای بالاترن!ولی این دوتا ک


 این چیزا حالیشون نمیشه...خیلی دعوا و بحث و قهر و


 قهر کشی بوجود اومده!تا جاییکه پسر گفته من و اون


 دختر رو فقط مرگ ازهم جدا میکنه!!حتی پسر تهدید


 ب خودکشی کرده و  وصیت نامشم نوشته بوده....الان


 ک اینارو مینویسم خندم میگیره!!مث تو فیلما و


 داستانا شده ماجراشون...بنظر میاد جفتشون از عشق


 کور و کر و خر شدن بلانسبت...چون مسأله ی مالی ب


 کنار،از نظر اجتماعی و طرز تربیت و خانوادگی هم


 چندان بهم نمیخورن...بهرحال وقتی برن زیر ی سقف و


 آتیششون خاموش بشه میفهمن ب کجاشون


 خورده...البته من امیدوارم و دعا میکنم ک همچین


 اتفاقی نیافته ولی طبق آمار! آتیش عشق هرچی قبل


 ازدواج سوزانتر،بعد ازدواج زودتر سردتر...نمیدونم


 والا...انشاالله ک حقیقتا خوشبخت بشن اگر قراره بهم


 برسن..اصلا ماها حتی فکر چنین چیزیو هم نمیکردیم!



یه چیز دیگه...


من خب وبلاگای خیلیارو بصورت رندوم میخونم.تعداد


 زیادیشون مال خانوم های متاهله..ک از زندگیشون


 مینویسن ک خب جالبه..ولی چیزی ک توی اکثرشون


 دیدم اینه ک همشون از یه حساب بانکیه مخفی از


 شوهر میگن.


این واقعا چ معنی ای میتونه داشته باشه جز اینکه زن


 حتی در کنار شوهرشم حس نمیکنه صددرصد


 پشتوانه داره،از اونجاییکه توی مملکت گل و بلبل ما


 همه ی حق ها ب مرد داده میشه و  تهشم کلاه شرعی


 میذارن روش،،از اونجاییکه مردا اکثرا چشم ندارن


 ببینن یه زن کار میکنه و درآمد خودشو داره  و


 مستقل و بی نیازه و از اونجاییکه حسی در مردا هست


 ک همیشه میخوان زن وابسته بهشون باشه ...همه ی


 اینا دست بدست هم میدن ک زن احساس امنیت


 نکنه،احساس پشتوانه و استقلال نداشته


 باشه،،نمیدونم میفهمین چی میگم یا ن!امیدوارم


 شمام مطلبو کامل بگیرید و دچار "کج فهمی"


 نشید..من فمینیست نیستم ولی ی سری حقیقتایی


 وجود داره ک اشتباهن.


ی مثال میزنم.مثلا ی خانومی خودش کار میکنه و پول


 درمیاره،یا اصن کار نمیکنه و ارث باباش بش رسیده!


 حالا اگر این خانوم ب شوهرش ک اصل مرد ایرانی و


 سلطه گر ومردسالارو سنتی هست،بگه فلان چیزو


 بخر،،آیا مرد نمیگه خودت پول داری برو بخر؟؟! حتی


 توی اسلامم زن رو موظف نکرده ک اگر درآمد داره پس


 وظیفه و مسئولیت خرج کردن از مرد ساقط میشه!!و


 میگه زن میتونه ب خواسته ی خودش ب شوهرش


 توی مخارج کمک کنه!ولی مردا مخصوصا از نوع مرد

 سالار و سنتی ایرانی واقعا آیا اینو میپذیرن؟یا اینکه


 چشم ندارن ببینن زنم ی چند غاز پول واسه خودش


 داره؟!...

یجوری دلم پر بود انگار خودم شوور دارمو اون چشم


 پول داشتنمو نداره!!!ولی خب خیلی خیلی دیدم از این


 موارد ن تنها از وبلاگا بلکه توی اطرافیان خودمم


 هستن.وبلاگا تلنگری بودن ک ب این مسأله فکر کنم...



بازم میگم من فمینیست نیستم ولی این حالت مردا


 هم درست نیست..


ب امید آینده ای بهتر!!!!!!!!!!


من اصولا هروقت حرف برا زدن ندارم کلللللّّّی حرف

 میزنم!


اینم از این! نظراتتون رو پذیرایم!!!

سلامممممممم...

خب،طبق قرارم اومدم ک بنویسم،،


یکعااالمه حرف دارم ک اکثرا گفتنی نیستن،ولی اگ اومد تو ذهنم میگمشون.


خب اول شروع میکنم با مهمونی دو هفته پیش جمعه شب،ک کلّ فامیل پدر ریختن خونمون،،عیادت نبود مهمونییی بود،،بله،،عیادت اصولا یکی دونفر اونم یه ربع نیم ساعت فوقش میشینن بعد خیر سرشون جمع میکنن بساطو میرن،،اینا پنجاه نفر! بودن و از پنج بعد از ظهر تا خود نه شب بودن در خدمتمون!

ازونجایی ک فامیل نسبتا گرامی تا همین دوهفته پیش عید دیدنیمون نیومده بودن دگ همه باهم یهههو بصورت تلنبار و گاز انبری ریختن تو خونه ما...

کلّا در فامیل پدری،رسم هست ک روز اول عید تا اخرش بترتیب همه ی فامیل باهم میرن خونه عمه بزرگه و بعد عمه ی بعدی و عمه های دیگر و عمو ها و ب اینصورت ادامه پیدا میکنه...


امسال یکم این برنامه تغییر کرده بود و بهم ریخت،بگذریم ،،اینا اومدن...بااینکه من بودم و خواهر بزرگم،یه کارگرم گرفتیم ک خیر سرش کمکمون کنه،ولی بخاطر جمعیت زیاد سه نفری هم خیلی سخت میشد شرایطو کنترل کردو همش درحال تقریبا دویدن بودم...عههه ،خدا لعنت کنه مسبب این همه تجملات و چیزای تازه باب شده...خدا لعنت کنه اونی ک باعث شده این همه بدعت بد و سخت بوجود بیاد...منظورم اینه ک مگه مهمونی با چهارپنج رقم میوه مهمونی نمیشه ک پدر بنده رفته شصت نوع (اغراق) میوه و اجیل و شیرینی و شکلات بار کرده اورده ک این فامیل نسبتا گرامی بریزن تو شکمشون،،بخدا ما ک میریم خونه هاشون هنچین خودکشی ای برا مهمون نمیکنن و خبری نیس،،

تازگیام ک همه خانوم و اقا شدن،اصن همه خیلی شخصیت پیدا کردن،همه خیلی آاااااادم شدن!همشون اومدن خوردنو پا رو پا انداختن و اخرشم رفتن!دریغ از ی زیردستی ک بیارن بذارن رو اپن اشپزخونه،،حالا قبلن اینکارو ب کمو بیش میکردنااا،ولی اون شب با این همه جمعیتو کار زیاد یکیشون حتی ی تعارفم نزد برا کمک....زمونه خیلی عوض شده،اینو از طرز رفتار و نگاه کردنو حتی حرف زدنشون اون شب فهمیدم...این فامیل پدری قبلنا خیلی خونگرم مهربون دلسوز دستوپا بخیر و... بودن،،منم تا قبل مهمونی همین دیدو داشتم بشون چون عید امسال ک اینجور همه پخشو پلا و عید سال قبلشم بخاطر کنکورم تو مهمونیا شرکت نکردم..و از تغییر ماهییتشون بی خبر بودم!ک خوشبختانه یا متاسفانه باخبر شدم!حتی اون بدبختترینشونم ی زبون دراورده دومتر ک کنایه بزنه،،من ادمی نیستم ک بخوام کسیو مسخره کنم و یا سرزنش،ک نداشته هاشونو بکوبم تو چشمشون،،ولی بهتره اونیکه هیچ پخی نیس دهنشو ببنده و زر مفت نزنه،،الان انقد عصبانیو ناراحتم ک اینجوری میگم چون یکی از همینا ی چرتو پرتای گنده تر از دهنو خودشو موقعیتشو با کنایه بم گف ک من علارغم داشتن جوابای دندون شکن ک همون اول میتونستم با کمال حفظ ادب ،با دیوار یکیش کنم و هر کی دگ جا من بود همون اول یچی میگف بش ک تا اخر نتونه حرف بزنه،،،ولی در کل لبخند زدم و درحالیکه جواب تک تک حرفای مسخره و الکیش در پس ذهنم برام اکو میشد،فقط بش لبخند زدم و ب این فک میکردم ک من نباید خودمو در حد این بیارم پایین و دل بشکنمو ناراحت کنم...نمیدونم از چیمه،شاید نوعی خریّته شاید قدرت گذشت بالاست،نمیدونم،ولی میدونم ک هیییچوقت،ب صراحتو اطمینان میگم هیچوقت حتی اگر حق با من باشه کاری نمیکنم یا حرفی نمیزنم ک کسی دلش ازم بگیره یا بشکنه و ناراحت شه..


خلاصه اون شب بعد اینکه ی سری حرف مسخره شنیدمو هیچ جوابی ندادم،سریع رفتم توی اشپزخونه و زدم زیر گریه..دست خودم نبود،،خیلی دلم شکست...خواهرمو صدا کردم و قاطی گریه یچیزایی برلش تعریف کردم ک چی گفته اون شخص،خلاصه بعد مدت کمی رفتم دستشویی تا صورتمو اب بزنم و حالم عوض بشه..اون شب گذشت ولی من دلم فکرم چرکین شد نسبت بهشون...من هم خونوادم حرفی برادگفتن داره هم خودمو موقعیتم ،ولی خداشاهده الان اولین باره ک دارم میگم،اونم اینجا ک کسی نمیشناستم،هیچوقت هیچوقت نگفتم و نخواستم ک ب قول معروف پز ! بیام ...ولی اینایی ک حقیقتا هیچی هیییچی نیستن زبون برا یکی مث من دربیارن خیلی دیگه ....

یوقت آدما ی چیزی هستن،پز چیزی بودنشونو میدن،این بازبیشتر قابل تحمله هرچند ک بازم کار اشتباهیه از نظرم،،تا اونیکه زیر خطه فقره چ مالی چ اجتماعی چ فرهنگو سوادو معنویو روحی،،این دگ زور داره تحمل پز دادنو حرف مفت زدنش!


فاز منفی بود...بگذریم...


هفته قبل پنجشنبه عصر با دوستم بعد یکسالو نیم ندیدن همدیگه رفتیم بیرون کافی شاپ،،خوب بود..بعد ی مدت طولانی از اخر هفتم لذت بردم!

امشب تولد مامانم بود..کیکو پیتزا میلیدم!سپس نیز عرق نعنا نوشیدیم ک این ترکیبات شگفتو قاطی بر معده مان خدشه وارد نکند!


یکسری حرفای دگم دارم ک الان حال ندارم بنویسم...


فعلا بابای!

پر از حرفم،پر از خواب نیز! اینو میذارم ک مجبور بشم بیام بنویسم در چند روز آینده حتما!


سلاممم.

حرف خاصی ندارم،نمیدونم یهووو حس نوشتنم اومد.


دیروز بعد از اون امتحانیکه میگفتم افتاده اول این


 ترم،رو دادم و رسما گند زدم!حالا استادشم آشناست


 آبروم میره...تقصیر خودمه،تا خود شب امتحان و حتی


 شب امتحان نخوندمش،ده جلسه بود و من انگار ن


 انگار ک فردا هشت صبح امتحان دارم،خوشحالو خندان


 عین مونگولا نشستم پای صحبتای نغز مهمونامون!



آخه ما هنوز در حال راه دادن مهمونایی هستیم ک برای عیادت والدین میان!

 

و اینگونه شد ک وقتی مهمان گرام ساعت ده ونیم شب تشریف


 فرما شدن،من ب غلط کردن افتادم و تازه فهمیدم ب کجام خورده 


و فردا قراره برگه ی امتحانو مزیّن کنم با این سرخوشگریم! ب هر 


روی یکم خوندمو صبحشم ساعتو برای پنج کوکیدم ک خیر سرم 


بیدار بشم چارتا کلمه دگ بخونم ک از قرار معلوم آلارم زنگیده 


بود و من قطعش کرده و دوباره خابیده بودم!دیگه ساعت شش 


مادر گرام صدام زد و من عین گربه ای ک آجر توی سرش خورده 


برخاسته و شروع ب لعنو نفرین خویشتن فرماییدم! اینگونه شد


ک امتحان خرااااب شد و همش تقصیر خوده جنابعالیم بود.


بعده امتحان برای تسکین روح دردی مندم کلّ راهو 


تا کتابفروشی شهر پیاده رفتم،ب قصد خریدن عششششقم،:


کتاب آخر هری پاتر (فرزند طلسم شده)


کتابو ک دیدم کپ کردم،هم قطرش کم بود،هم حالت 


نمایشنامه ای بود،و اینا تصورات منو بهم ریخت ب


نسبت کتابای قبلی،پس گذاشتمو بقیه ی 


کتابارو دید زدم!در نهایت بعد از کلّی این پا اون پا کردن یه کتاب 


زبون اصلی بنام "لاست سیمبول"یا همون نماد گم شده از دن 


براون خریدم و خوشحالو خندان بیرون اومدم و کیک واسه ی 


خودم خریدم و همونطور ک کیکمو سق میزدم دوباره همه ی راهو 


تا خونه پیاده اومدم،حتی نمیدونستم کتابه چی هسسست و عایا 


من دوستش خواهم داشت؟ بقول معروف،فررررت 


خریدمش.الانم سه تا فصلشو خوندم ولی هنوز نمیدونم داستان 


چیه!،ششصدو هفتاد صفحه س،بلکه بذارمش برا تابستون 


بخونم،الان اصن انگار حسش نیس با این درساااا.یجوری میگم با


این درساا ک انگار میخونمشون..ینی من حاضرم ی بیل 


بدن دستم بگن تا هسته زمین بکّن،ولی دو ساعت


درس نخونم


چند نکته ی نغززز از این جانب :


خواب خیلی خوبه،من الان پشیمونم ک چرا وقتی بچه 


بودم از خابیدن سر باز میزدم،یکی از پشیمونیام همینه!


لامصّب بعضی اهنگا یجوری حس دارن ک ادم توهّم


عاشق بودن میزنه..


خو نکنین دگ،ولنتاینم ک نزدیکه ،اه اه،خواننده های بی فکر..!


اگ میخواین از یه اهنگی متنفر شین دو راه داره:


۱)هفده بار پشت سرهم بدون وقفه بش گوش کنین


۲)اهنگو روی الارم گوشیتون ست کنین،


دومی بهتر جواب میده.ینی من اهنگی نیس ک بره روی 


الارمم و بعد ازش متنفر نشم،حتی اگه موردعلاقم 


باشه.


بازم نکته ب ذهنم رسید عرض میکنم! پس فعلا!

در کف!

سلام،چطور مطورین؟


الان در همین لحظه من در شرایط کف کرده و


 بسییییار متعجب ب سر میبرم،چرا ک چند


 دقیقه پیش فهمیدم یکی از پسرای فامیلمون


 رفته امریکا و الان یک هفته ست ک اونجا


 تشریف داره.



حالا تعجب و کف کردگی من از اینه ک این اغا(!)


 پسر،بعد سه بار کنکور دادن، نهایتا رشته ی


 ژنتیک دانشگاه ازاد دارقوز اباد(!) (شوخی


 میکنم،منظورم ی شهر نه چندان مطلوبه)قبول


 شد و بعد چند ترم خودشو ب یونی ازاد تهران


 یجوری منتقل کرد...برا ارشدم مثینکه امتحان


 داد ولی قبول نشد...حالا من نمیدونم چجوری با


 هدف ادامه تحصیل رفته امریکا،اخه بچه سر ب


 راهیم نبود ک ادم بگه خب میره اونجا ی چی


 میشه...



واقعا فرار مغزها ب این میگن.



من خودم تو فکر خارج رفتن هستم و ی سری


 اطلاعات دارم ازش،با توجه ب اطلاعات،شرط


 معدل و طرحو هزارتا کوفتو زهرمار جلو پا ادم


 میندازن ک کلّی رفتنو عقب میندازه و سختش


 میکنه،تازه منم ک رشتم بد نیستو دولتیم



هستمو معدلمم نسبتا خوبه با ی حساب سر


 انگشتی هفت هشت سال طول میکشه تا بتونم


برم،

بعد این اغایی ک گفتم در عرض یکسال فلنگو


 بستو رفت،و من همچنان در کف و حیرت غوطه


 ورم،البته اسمش برا گرین کارت درومد،



بگذریییییم...هعععیییی...دارم کم کم ب این


 نتیجه میرسم ک همه میرننننن ولی من بدبخت


 همینجا میمونم.



بعد جالبه ک بابام ب پدرش میگفت،به به


 خییییلی کار خوبی کردین ک رفت،بهترین کار


 بود،بچه سر ب راهیم هست پیشرفت میکنه


 حتما....و اونموقع بود ک من فکّم بیش از پیش


 افتاد پایین.



بعد هروقت منو مامی  سااااالی ب ماهی از خارج


 حرف میزنیم کلّی برامون جبهه میگیره ک بری


 اونجا ک چی بشه؟از صب تا شب باید اونجا کار


 کنی دوزار پول دربیاری،اینجا چی کم داری؟و و 


امثال این حرفا....



حالا منم از اونا نیستم ک باد تو کلّم باشه هی


 خارج خارج کنم،فک کنم به به اونجا بهشته و این


 حرفا،ولی با ی دید منطقی شرایط اونور خیلی بهتر


 از اینجاس ک همیشه اوضاع ناپایداره...


بیخیالش....


این نیز بگذرد...


فقط امیدوارم این یارو ترامپ کلّه شق،نیاد یهو


بزنه ایرانو لت و پار کنه ک بس بدبخت


 میشویم...


بشدت از این شکلکه  خوشم می آید!

ری-های (دوباره سلام) !!!(اختراعی از خودم گلم)

علیکم السّلوووم


بازگشتیم دوباره.


سه شنبه امتحاناتم تموم شدن و بالا خره دست از سر این بنده کچل برداشتن البته ی امتحان دگ اول ترم بعد دارم چون استاد گرانقدرش هنوز امتحانشو نگرفته مردکه


درحال حاضر در فرجه های بین الترمین(کلمه ی اختراعی از خودم) ب سر میبرم ،البت ک بخاطر اینکه مادر گرام عمل داشته و پدر گرام هم پاش تو گچه،منه بنده خدای بیچاره استراحت ک نکردم هییییچ،مث چی دارم تو خونه کار میکنم،اینجاس ک میگن مرسی شانس. میخام اسممو ب شانس الله تغییر بدم با این تفاسیر.


ینی هااااا انقده خستم ک میتونم ب اندازه ی ی هفته کامل بخاااااابم!!!


حالا اگ کار خونه بود فقط ک هیچی،وقتی مهمون میاد دگ میخام کلّه مو بکوبم تو دیوار،دوستان میاید عیادت نیم ساعت ی ساعت،ن اینک عصر بیاید تا یازده شب،از اونطرف ظهر بیاید تا عصر،دیشب مامانمو تهدید کردم ک بخدا دیگه اگ کسی بخاد بیاد من میرم ی جا دگ


ولی با اینحال هم امروز مهمون اومد هم فردا قراره بیاد،و چقد من شعف مندم از این حالت


ن اینکه مهمون دوست نداشته بااشماااا،نه،،اینا بخاطر خستگیه این مدتمه ک دگ ظرفیتم تکمیل شده...


الان بشدت گرسنمه ،،ناهار نخوردممممباید برم ناهار ظهرو گرم کنم بخورم،،خداروشکر تو کارا ناهارشو این چند مدته همش از اشپزخونه ی بیرون گرفتیم ،،بابام کلّ این دوهفته رو همش کوبیده خورده بغیر ی بارش،بش میگم پدرمن تو این سن،آخه کوبیدهههه؟میگه چکار کنم دگ دوس دارمحالا بحث دوس داشتن ب کنار،اخه هرکی ی غذا رو چهارده روز ی چیزی بخوره اصولا باید زده بشه از اون غذا،ولی پدرجان همچنان با عزمی راسخ ب سفارش دادن کوبیده میپردازن


منکه بلد نیستم غذا بپزم،فوق فوقش ی املته ک درست میکنم،کدبانوییم واس خودم،البت فقط واس خودم 


این چندروزه ک یونی نداشتم خودمو خففففه کردم با رمان،،اصن ی وضیییی....داغون شد چشمای نازنینم


من فضای وبلاگو خیییلی بیشتر از بقیه ی فضاهای مجازی ک چن ساله باب شدن،دوس میدارم،،ی دوستی تو کامنتا نوشت وبلاگ واسه ادمای اهل دله،،واقعا هم ک راست گفت،،اصن بی غل و غشی(؟) و صافو سادگی رو ادم حس میکنه تو وبلاگا...


رااااستییییییی عیدتونم مبارک باشه،ایشاللله هزار سال از این عیدا کنار عزیزاتون باشین،


چیه؟؟ زده ب سرم؟ عید نیس؟ میدونم باو،،فقط خاستم یکم متفاوت باشم،اولین کسیم ک تبریک گفتم ن؟؟؟


الان داره بارون میاد،خدایا شکرت بابت این نعمتت ک میگی رحمته،،


من بارون دوست!،،همیشه دعا میکنم بارون بیاد ولی وقتی ب کسایی فک میکنم ک خونشون از خشتو گله و با این بارون هی تو استرسه اینن ک نکنه سقفشون بیاد پایین یهوو،،پشیمون میشم از دعام...


خدایا،خودت رحم کن ب همه...


الان ک دوباره نوشتمو میخونم میبینم چقد یهو از این شاخه ب اون شاخه پریدم،منم مدل نوشتنم اینه دگ،یهوو ی چی یادم میاد مینویسم،...


ی مدت بود ک ضرب المثل " چرا از بین اینهمه پیامبر،آخه جرجیسو انتخاب کردی؟"  ذهنمو بخودش مشغولید،طی یک سرچ فهمیدم بعععله همچین پیامبری ب این نام وجود داشته و این مثل ریشه در دو ماجرا داره ک براتون میذارم،مخصوصا اون داستان دومیه رو بخونین جالبه


اما جرجیس را چرا ضرب المثل قرار داده اند از آن جهت است که در میان چند هزار پیامبر مرسل و غیرمرسل که برای هدایت و ارشاد افراد بشر مبعوث گردیده اند گویا تنها جرجیس پیغمبر صورتی مجدر و نازیبا داشت. جرجیس آبله رو بود و یک سالک بزرگ بر پیشانی- و به قولی بر روی بینی- داشت که به نازیبایی سیمایش می افزود.
با توجه به این علائم و امارات، اگر کسی در میان خواسته های گوناگون خود به انتخاب نامطلوبی مادون سایر خواسته ها مبادرت ورزد به مثابۀ مومنی است که در میان یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به انتخاب جرجیس اقدام کند و او را به رسالت و رهبری برگزیند.
راجع به این ضرب المثل روایت دیگری هم در بعض کتب ادبی ایران وجود دارد که فی الجمله نقل می شود.
گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:”صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی.” روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:”حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی.
” روباه گفت:”ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟” خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس می کشید جواب داد:”اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان شود.”
البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان گشاید تا کلمه ای بگوید او از دهانش بیرو افتد و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه قرار دهد. روباه که خود سرخیل مکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت: جرجیس، جرجیس و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید. خروس نیمه جان در حال نزع گفت:”لعنت بر تو، که در میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی.”


اینم از این!

اون قدیما میگفتیم  بای تا های...

حالام ب یاد اونروزااااا:


فعلا بااای تا هااای!



سلام بچه هااااا......خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟امتحانا که انشالله تموم شده نه؟من 28خرداد تموم شدن.....حدودا یه ماه پیش پام دررفت.........اونم روی زمین صاف!!!!داشتم راه میرفتم که پام قشششششششنگ پیچید!!!!!دیگه خلاصه رفتیم جا انداختیم.........ولی خدایی سلامتی نعمت بزرگیه چون واقعا فاصله ی بین تختم تا در اتاق که سه چهار متر بیشتر نیست رو با زحمت میرفتم............حلا اینو وللش.......دیشب از شمال اومدیم...........بددد نبود جاتون خالی.......دیگه چی بگم؟؟؟؟همین دیگه حرفام تمومید............اینم لغت نامه ی لات ها:  

 فطیر : یعنی خیلی یعنی خیلی زیاد یعنی اونقدر که نشه فکرش را کرد 

گرخید : گرخیدن یعنی ترسیدن یعنی کپ کردن یعنی کم آوردن یعنی قافیه رو باختن 

آجر : یعنی سیب زمینی! یعنی 1000کیلومتر اون طرف تر از بی احساسی 

شوخی افغانی: یعنی هر مدل شوخی که حال طرف روا تا حد سکته پیش ببرد 

زاق : یعنی ضایع یعنی زاقارت یعنی یه کامیون کار اشتباه 

سگ برگر : احتمالا غذایی است که خورده شده و باعث شده دهان طرف بوی یک کامیون پیاز بدهد و همراه با بو های دیگر 

شاسی: اشاره به قد دارد 

ترکوندن : یعنی حال پخش کردن اساسی یعنی فراهم کردن یعنی رسوندن یعنی خوب و اساسی رفتار کردن یعنی بون نقص بودن 

پیاز : یعنی خنگ یعنی مشنگ یعنی تو که عین بز نگاهم میکنی وقتی میگویم دوستت دارم 

شیمبل:معمولا به جاسازی کردن یا مخفی کردن میگن 

چنیم:وقتی میحواهی از چیزی تعریف کنی از این اصطلاح استفاده میکنی 

بشقل : تغییر داده شده بقل(قل دادن) به معنی بده بیاد 

گون به آدمی میگن که هر چی بهش میگی نمیفهمه و در کا آی کیو ش پایینه 

گولاخ : گولاخ به ترکی یعنی گوش و در کل به آدم درب و داغون و نخراشیده میگن 

تهران51: آدم دولتی کارمند 

ملی شد: همه فهمیدن 

میرزا مقوا: کنایه از آدم لاغر و لق لقو 

اوپدیس کردن: صدای ضبط را تا آ خر بلند کردن 

چریدن: به معنی داشته باش 

چوخلصیم: یعنی خیلی مخلصیم 

بی سیمچی رو زدن: وقتی با موبایل ی هویی قطع میشه گفته میشه 

نبشی دادن: سوتی دادن گاف دادن 

دوومنگل: ماتیز 

ژولیت: مامور کلانتری 

خسته: یه صفت به معنی حرفه ای و کار کشته 

اونجا هیچی آنتن نمیده: در توصیف جاهای خیلی پرت گفته میشود 

چلاسیدن: ترکیب ماسیدن و چسبیدن و پلاسیدن کنایه از آدمی که دپ شده 

سی جی: به معنی آدم خز موتور باز 

بدن کار: یعنی بدن ساز یعنی ارنولد یعنی زیبایی کار 

اوشکول: غربتی گیج معادل پیه 

برو جلو بوق بزن: زیاد حرف نزن 

چلغوز: عقب مانده گیج 

چمنتیم: مخفف چاکرتیم نوکرتیم مخلصتیم 

خیالی نیست: مهم نیست مساله ای نیست 

جیک ثانیه: زود سریع 

دودره: کلک زدن حقه بازی کلاه گذاشتن سر کار گذاشتن کسی 

دیفار: دیوار  

سیریش: سمج 

سوتی دادن: ضایع کردن خراب کردن انجام دادن کاری بر خلاف قاعده معقول 

سیابازی: حقه بازی شارلاتان بازی 

شاسکول: مسخره خل 

شاسی بلند: قدبلند 

قات زدن:قاتی کردن جوش آوردن آشفته و عصبانی شدن 

قزمیت: آدم عقب افتاده 

آخرشه تهشه اندشه: پایان نهایت در کار مورد نظر خبره و تمام بودن 

آلبالو: تقریبا معنای خاصی ندارد و برای ضایع کردن طرف مقابل به کار برده میشود 

آنتی حال زدن:ضد حال زدن حال طرف را در شرایط خاص گرفتن 

آواکس: خبرچین 

آینه بغل اتوبوس: به گوش های پهن و ایستاده و بزرگ گفته میشود 

آیکیو:باهوش زرنگ یا برای مسخره کردن هوش طرف به کار میرود 

اتو کشیده: آدم شق و رق 

اجمالتیم:کوچک شده شما هستیم 

اخرابتیم:خرابتیم 

ارجینال: اصیل منحصر به فرد 

اشتب : مخفف اشتباه 

افتض: مخفف افتضاح 

افقی شدن : مردن 

اوت: پرت  

با اتیکت: با شخصیت 

باتری قلمی: لاغر مردنی 

با حال: با معرفت با مرام 

با دنده سنگین رفتن: عجله نداشتن آرام و با طمانینه راه رفتن 

بچه راکفلر: بچه پولدار 

بچه مثبت:آدم سر به راه 

بچه پاستوریزه: بسیار تمیز و مرتب 

بروبچ: مخفف بر و بچه ها 

پسی: پسر 

دخی: دختر 

بیلبورد: نهایت تابلو شدن 

پاچه خوار :چاپلوس 

پارازیت: اختلال مزاحمت 

تگری شکوفه:حالت تهوع بالا آوردن 

پایه:اهلش هست همراهی میکند 

پیچ پلیسی: کشیدن ترمز و دور زدن ماشین 

تابلو:انگشت نما مشهور 

تریپ: قیافه سبک شیوه 

تی تیش:به کسانی گفته میشود که خیلی وسواس دارند و در هر کاری خیلی حساس هستند 

جوات: بی کلاس 

جیرجیرک: پر حرف 

چراغ خامش:مخفیانه 

حسش نیست: حوصله اش را ندارم 

خالی بند: دروغ گو 

خبرگذاری: سخن چین 

خفن:بی نقص خوب و تحسین برانگیز یا برای هر نوع اغراق به کار میرود 

دور سه فرمان: کسی که خیلی مشکل دارد بسیار قاطی 

کره: خیلی باحال 

رادار: جاسوس 

سه: مایه شرمندگی 

شیرین عسل: چاپلوس بادمجان دور قاب چین 

سیرابی: توهینی قدیمی از دوره برادران آب منگل 

بروبکس(یافقط بکس):همان بر و بچ 

نمور(نموره):جزئی کوچک کمی 

نک و نال: ناله و زنجموره 

بریدن:کم آوردن ناتوان شدن 

فک زدن:خیلی حرف زدن ایضا چانه زدن 

فنچ(فنچول): دختر کم سن و سال 

هاگیرواگیر:گیر و دار شلوغی و پلوغی 

قزل قورت: گرسنگی شدید 

شله زرد: شل وارفته 

صفاسیتی: کنایه از لذت زیاد بردن 

قه ثانیه:فورا 

کل کل کردن: لجبازی کردن 

گرخیدن: ترسیدن 

گیر سه پیچ: سماجت بسیار 

کف و خون بالا آورد(قاطی کرد):خیلی تعجب کرد خیلی هیجان زده 

آمپر چسبوند:عصبانی شد 

مگسی شد: عصبانی شد 

آنتن:آدم فروش خبر چین  

یول :گیج مراجعه کنید به شاسکول 

شلخک: همین جوری اله بختکی 

خز: آخر جوات بی کلاس بالای شهری 

خز و خیل(خز و پیل): خز و دوستان اجتماعی چند خز 

زاخار:مزاحم چیز ضعیف و بی کلاس 

تریپ مرگ:بسیار بد حال و ایضا بسیار باحال 

خط خطی ام: اعصابم خورد است 

سیستم: هر چیز الکترونیکی که به هر وسیله ای سوار میشود 

تابیل: نوعی تابلو ضایع کردن 

زابیل: تابلو بودن ضایع 

خالتور: موسیقی جوات 

زابلو: تلفیقی از تابیل و زابیل با اشاره به ریشه کلمه 

ببینیم با: بگیر بنشین سر جایت بی خیال بابا این طور ها هم نیست 

آژیر باش: حواست جمع باشد 

کیشمیشی: در هم و بر هم قاتی 

بزنگ بتلف: تماس بگیر تلفن کن 

تیلیف: شماره تلفن  

آویزون: به کسی گفته میشود که به کسی وابسته است، انگل 

======================= 

 

خودم که کلی خندیدم به اینا.....................فعلا بااااااای...........

.............................

 سلاااااااام.........حالتون شطوره؟؟؟؟اوووووووووه ...یعنی من از ابان تاحالا آپ نکردم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!عجببببببب!!!!!!!چه زود گذشتاااااااااااا....هییییییییی پیر شدیم رفت..............کجایی جوونی؟؟؟؟؟!!!!!!!خب بسه دیگه زیادی فک زدم.......اهاااااااااان..........سال نو تون مباااااااااااااااااااااااارک.......انشالله سال خوبی داشته باشید همراه با شادی و سلامتی و هرچی که دوست دارین بدست بیارین............خب دیگه چه خفرااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟عید خوب بود؟؟؟برا من که خوب بود ولی خییییلی زود گذشت....راستی دوماد گرفتیم.........اقای دکمل (دکتر) بیدن ایشون.........چشماشونم رنگیه......البته نمیدونیم چه رنگیه......هر دفعه یه رنگیه........کلا رقص نوریه واسه خودش!!!!!دیگه همین دیگه......تو عید هم که جشن نامزدی داشتیم......هم آجیه بنده وهم اقای دومادمون خوشمل شده بودن...........انشالله خوشبخت باشن...........خب ماهم که رفتیم تو فاز کره ای هااااااا.........دیگه میگن :کمال همنشین در من اثر کرد......دوستام فیلم کره ای میبینن بعدش میدن به من .........و اینجوری میشه که فاز هری پاتر با کره ای ها با هم قاطی میشه اخرش هم نمیفهمم چی چی میشه........خب دیگه اینم نصف حرفای از عید تا حالام بود.........حالا فعلا  مطلب پایین رو بخونین تا بعداااااا.....بای فعلااااااااااااااااا.  

  

 Keyboard  
چه کسی برنده شد؟

Communication Board
کامیون کی شن ها رو برد؟

Morphine
باید بیشتر فین کنی

MissCall
دختر نا بالغ را گویند

Freezer
حرف مفت

Suspicious
به لهجه اصفهانی: ساس از بقیه ی حشرات جلو تر است

Johnny Depp
قاتل افسرده

Acer
ای آقا!

Welcome
دهن لق

Manual
من و بقیه

Accessible
عکس سیبیل

Refer
فر کردن مجدد مو

See you later
لات تر به نظر میای!

Good Setting
آن سه چیزِ نیک را گویند: گفتار نیک - کردار نیک - پندار نیک.

Piece of a man who owns a locker
مرتیکه لاکردار!

Above Border
فرامرز

Insecure
این سه نابینا

Business
اشاره به بوزینه در گویش اصفهانى

Legendary
ادارهٔ محافظت از لجن و کثافات شهری

Subsystem
صاحب دستگاه

Velocity
شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند

Comfortable
بفرمایید سر میز

Long time no see
دارم لونگ می‌‌پیچم، نگاه نکن!

Cambridge
شهری که تعداد پلهایش انگشت شمار است

Categorize
نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود

Jesus
در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند

Hairkul
آنکه روی شانه‌‌هایش مو دارد

Watergate
دروازه دولاب

UNESCO
یونس کجاست؟

Finland
سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی‌ دارند

Damn You All
دم همتون گرم

Latino
لات بازی ممنوع

Godzilla
خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا

Savage Blog
ساوجبلاغ

Betamethasone
منطقه اى در معرض بتا و از این دست امواج

بعد از قرونی بازگشتم!!

به هیییچچچچچ وجه حس آپیدن ندارم ااا راستی سلام نکردم سلام علیکم    از اونجایی که حس آپیدن نیس مسلما حس خبر دادن هم نیس هرکس اومد نظر داد قربون قدمش دستشم درد نکنه...یه چندتا جوک بذارم روحتون شاد بشه.......   

یاروه برا اولین بار یه آخوند میبینه بش میگه یعنی اینقدر سرت درد میکنه؟؟؟؟؟!!!!!!!(بی مزه!)   

 

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد،نگاهم کرد در نگاهش هزاران عشق را خواندم،نگاهم کرد دل به بستم،بعدا فهمیدم طرف مرض داره فقط نیگا میکنه!!!!!   

 

تو خیلی خوبی،کنار غنچه بری میشکفه،کنار درخت بری میوه میده،توی صحرا بری گلزار میشه!آخه از قدیم خاصیت پشکل همین بوده!!!!!!!    

یاروه داشته با اخم پولکی میخورده،بهش میگن چته؟؟میگه :والا ما چیزی بگیم میگن ترکا خرن ولی به خدا این چیپسا شیرینه!!!!  

  

خدا خیرت بده شنیدم میری بهزیستی،دست تو دماغ بچه هایی که دست ندارن میکنی!  

 

 یاروه گوشیش رو ویبره بوده بردش تعمیرگاه گفت زور میزنه ولی زنگ نمیزنه!!!  

 

 در احادیث معتبر امده است که خداوند بعداز خلق تو،دو ساعت خندید!!!   

 

یاروه از آزمون رانندگی بر میگرده زنش میپرسه چی شد؟میگه:رد شدم اما خداییش عجب افسر مومنی بود،همش میگفت:یا ابوالفضل...یا امام هشتم!!! 

   

طبق آخرین مصوبه ی قانون خل بودن جرم نیست، آزادانه به کارت برس...   

 

لقمان حکیم هروقت دلش میگرفت با خرش درد دل میکرد،دلم گرفته کجایی با مرام؟ 

   

به یاروه میگن تاحالا معجزه دیدی؟میگه آره رفتم بانک در به اذن خدا باز شد!!    

 

 تعارف اصفهانی:اگه شام میمونید مرغ هست بگم تخم بذاره! 

  

 اگه کسی بهت گفت خوشگل اول یه لبخند ملایم بزن بعد با مشت محکم بزن تو چشمش که دیگه مسخرت نکنه!!!!!  

  

۵ فحش عمده ی یارو ها:از جلوی چشمام خفه شو،فکر کردی فقط خودت خری؟،صداتو واسه من داد نزن!،کسی با تو زر نزد،وقتی با من صحبت میکنی دهنتو ببند!!!!!!! 

  

 تمومید البته میدونم همش تکراری بودش.خب بسه دیگه بای بای

.............................

سلام سلام.خوبید؟؟؟؟؟؟خدارو شکر.ببخشید که یه مدت زیاااااااادی نبودم.مسافرت تشریف داشتم.....زیاد حرف نمیزنم میرم سر اصل مطلب...اصل مطلب درمورد خودمه...به علت زیاد بودن عنوان هایی که میتونستم برای این پست بذارم هیچی ننوشتم و جاش نقطه گذاشتم...عنوانها:من=خز،آخه من آدمم؟؟؟؟؟،یه آدم مشنگ و ....

. یه کوچمولو  خجالتی ام (آخه من آدمم؟؟؟)  

 

 بسیییییییار آینده نگر هستم (آخه من آدمم؟؟؟)   

 الان لاک میزنم،درست ده دقیقه بعد شروع به کندن لاکا میکنم!(آخه من آدمم؟؟؟)   

 

 به یه پیرزن کوچولو شیرینی تعارف میکنم میگه پیر شی مادر،میگم:به همچنین!!!(آخه من آدمم؟؟؟)    

یارو دولا شده شربت تعارف میکنه،میگم خوبی؟با بهت نگاه میکنه میگه مرسی.میگم باتو نبودم!!!(آخه من آدمم؟؟؟)    

 

 زیادی احساساتی ام(آخه من آدمم؟؟؟)   

 نسبت به سنم زیادی عاقلم(آخه من آدمم؟؟؟)   

 گاهی وقتا یه چیزایی میگم هم خودم هم بقیه تو کفش میمونن!(آخه من آدمم؟؟؟)   

 

خواهرم با ذوق میاد یه جوک برام تعریف میکنه خودشم از خنده ریسه میره ولی من میگم کجاش خنده دار بود؟؟؟(آخه من آدمم؟؟؟)   

 یه جوک یا یه داستان خیلی خنده دار(از نظر خودم)برا بقیه تعریف میکنم همه فقط لبخند میزنن!(آخه من آدمم؟؟؟)   

 

 با اینکه یه اتاق جدا برا خودم دارم ولی اکثر شبا یا تو اتاق مامان بابام میخوابم یا اتاق آبجیم!(آخه من آدمم؟؟؟)  

 

 ساعت ۶:۱۵کلاس زبانم شروع میشه ساعت ۵:۱۵میرم بیرون!!!!(آخه من آدمم؟؟؟)  

 

 تو تابستون که همه بیکارن من کلاس ریاضی فیزیک ثبت نام کردم!(آخه من آدمم؟؟؟)   

 

عاشق هری پاترم!!!!!(آخه من آدمم؟؟؟)  

 

 همه ی کتابای هری پاتررو دارم،بااینکه هر کدومش ۳۰۰صفحه به بالا داره ولی من هرکدوم رو بالای ۴بار خوندم!!!(آخه من آدمم؟؟؟)  

  

هرکدوم از فیلم های هری پاتررو هم بالای ۱۵بار دیدم!(آخه من آدمم؟؟؟)   

 

وقتی بخندم دیگه نمی تونم خودمو کنترول کنم،مث لبو سرخ میشم و عوارض جانبی دیگه...(آخه من آدمم؟؟؟)  

 

 دوچرخه سواری بلد نیستم بااین حال رفتم سوار شدم...افتادم و خودمو لت و پار کردم!(آخه من آدمم؟؟؟)   

 

 اسم بلوتوث موبایلمو گذاشتم مشنگ!بعد به دوستم میگم قشنگه میگه توپه، خیلیم به تو میاد(آخه من آدمم؟؟؟)   

 سوتی میدم در حد تیم ملی بخاطره همین سعی میکنم زیاد حرف نزنم!(آخه آدمم من؟؟؟) 

 اصولا موقع دعوا و بحث کردن فقط لبخند میزنم ولی دستام میلرزه...(آخه آدمم من؟؟؟)   

 تمیز و منظم بودن رو بسیییییار دوست دارم ولی بیاید تو اتاقمو ببینید!(آخه آدمم من؟)   

 شبا ساعت ۶صبح میخوابم صبحا ساعت ۲:۳۰بعداز ظهر بیدار میشم(آخه آدمم من؟؟؟)  

 

 به تازگی به یه آدم خز تبدیل شدم...(آخه آدمم من؟؟؟)   

 

 از معلمایی که دوستم دارن متنفرم(آخه من آدمم؟؟؟)    

فقط ۶ روز به ایمیلم سر نزدم بعدش دیدم ۴۹تا ایمیل دارم(آخه من آدمم؟؟؟) 

  

 رفتیم شمال(جاتون خالی)به زوووووور دوستام کشوندنم لب دریا که پامو تو آب بزنم،اونم چون چندشم شد درست بعداز ۱۵ثانیه برگشتم(آخه من آدمم؟؟؟)  

 

 حالم از آدمای جلف،پررو،بی منطق،خودشیرین،خنگ و ...بهم میخوره(آخه من آدمم؟؟؟) 

  

اسم  های زیادی از قبیل همین لونا،مرجان،فرزان،فتانه،مهتاب،فری،شنگول،نامبر وان و...دارم(آخه من آدمم؟؟؟)    

 

 ۱۱جفت کفش مجلسی دارم،۵ جفت  کتونی(آخه من آدمم؟؟؟)   

 عاشق تخم مرغ نیمرو ام(آخه من آدمم؟؟؟)  

  

پریروز نشستم چندتا از سوالهای فیزیک کنکور ۹۰رو حل کردم(آخه من آدمم؟؟؟)    

  

از هرچی بگذرم از تهمت نمیگذرم حالا میخواد به من باشه یا به کسی(این یکی رو میدونم آدمم!!!)

 تازگی ها به سه تا نتیجه  رسیدم که شامل اینا میشن:   

۱ با آدم خر بحث کردن بی فایده س!!!!!!!!   

 

۲ حرفای مفت رو باید باد هوا فرض کرد!!!!    

 ۳عامل اصلی طلاق،ازدواج بیده!!!!!

 

مرد ها و زنان به چه دردی میخورند؟؟؟

 به جای تاکید روی کیفیت های منفی زن و مرد ،

چرا روی نقاط مثبت آنها تاکید نکنیم؟


بیایید از خانم ها شروع کنیم:


زن ها مهربان ، عاشق و دلسوزند.


زن ها وقتی خوشحالند گریه میکنند.


زن ها برای نشان دادن توجه و علاقه همیشه کارهای کوچکی انجام

میدهند.


زن ها برای دستیابی به بهترین چیزها برای همسر و فرزندانشان دریغ

نمی کنند.


زن ها قدرت این را دارند که وقتی خیلی خسته هستند و نمی توانند روی

پا بایستند ، لبخند بزنند.



زن ها می دانند چگونه یک وعده شام یا ناهار معمولی را به یک فرصت

تبدیل کنند.


زن ها می دانند چگونه از پول خود بهترین استفاده را ببرند.


زن ها می دانند که چگونه یک دوست بیمار را تیمار کنند.


زن ها شادی و خنده را به دنیا ارزانی می دارند.


زن ها می دانند چگونه ساعت های متوالی کودکان را سرگرم کنند


زن ها صادق و وفادار هستند.


زن ها در زیر آن ظاهر نحیف ، اراده پولادین دارند.


زن ها برای یاری رساندن به دوست محتاجشان، همه کار انجام می

دهند.


زن ها از بی عدالتی به آسانی به گریه می افتد.


زن ها می دانند چگونه به یک مرد احساس پادشاه بودن بدهند.


زن ها دنیا را مکانی شادتر برای زندگی می سازند.


حالا نوبت مردهاست

مردان برای حمل اشیاء سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوب

هستند.

مطالعه ی زن و مرد(حتما تاآخر بخوانید)!

معادله 1


انسان = خواب + خوراک + کار+ تفریح

الاغ = خواب + خوراک

پس

انسان = الاغ + کار + تفریح

وبنابرین

تفریح – انسان = الاغ + کار

بعبارت دیگر

انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند


*****


معادله ۲


مرد = خواب + خوراک + درآمد


الاغ = خواب + خوراک

پس

مرد = الاغ + درآمد

و بنابرین

درآمد – مرد = الاغ

بعبارت دیگر

مردی که درآمد ندارد = الاغ

*****

 معادله ۳


زن = خواب + خوراک + خرج پول


الاغ = خواب + خوراک

پس


زن = الاغ + خرج پول

 وبنابرین


خرج پول – زن= الاغ


بعبارت دیگر


زنی که پول خرج نمی کند = الاغ

*****


نتیجه گیری:


از معادلات ۲و۳ داریم:


مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمیکند

پس:

 فرض منطقی ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها  تبدیل به الاغ شوند..

 و

 فرض منطقی ۲: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.

بنابرین داریم ...

مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول


و ازفرضهای۱و۲ نتیجه منطقی میگیریم که:


مرد + زن = ۲ الاغی که با هم بخوشی زندگی میکنند!

خود نوشته!!!!!!!!!

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام جیگمیلی هاااااااا...چطورین؟؟؟؟؟؟اومدم یه کم بحرفم و برم.امروز تو اتاقم نشسته بودم دوتا خاطره یادم اومد گفتم بنویسم.وقتی کوچیک بودم حدود ۵یا۶سالگی با یکی از دوستای خونوادگی مون رفتیم مشهد.دوستامون دوتا بچه دوقلو دارن که یه سال از من بزرگتر هستن.خلاصه ماهم که خیلی باهم بازی میکردیم و اینا یه بار رفتیم بیرون هتل الکی داد زدیم بادکنک بادکنک هههههههه همه میومدن و یه خنده ای میکردن و میرفتن ولی یه مرده ای اومد گفت بادکنکاتون چنده؟؟؟ماهم پا بر فرار گذاشتیم و در رفتیم...اون یکی خاطره م هم دوباره تو مشهد بود با همون دوقلوها...یه بار یه مرده روی مبل لابی هتل خوابیده بود ماهم رفتیم دستمال کاغذی تیکه تیکه کردیم و رو سرش ریختیم.یارو برگشت نیگا کرد ماهم فرار کردیم....خلاااااااصه اینم از خطرات ما.خب چه خبرا؟میخوام یه لیست از اینکه یه ادم با شخصیت میتونه چی داشته باشه تهیه میکنم که خودم اونارو رعایت کنم..لطفا هرچی به ذهنتون میرسه بنویسین.ممنون میشم.خب.......یه سوال دیگه.به نظرتون من چجور ادمی هستم؟؟؟؟خب مهمونی تموم شد برین خونه هاتون....باااااااااااااااااااااااااااای جیگمیلی هاااا

هی روزگااااااااااااار خوب....

سلام علیکم و رحمته الله و برکاته ان الله و ملایکه یصلون علی النبی.....بقیه شم بلد نبیدمبه هر حال سلام بر روی ماهت،به چشمون سیاهت،به اون دماغ چاغت.اوووووووووووووووف.خب چه خبرا؟الکی اومدم یه چیز بنویسم فضا عوض شه.هی روزگار خوب...من یه خاله ی مامان دارم خیلی باحاله..حالا بگو چند سالشه؟۷۵سال،چیزی نیست نه؟ولی عجب ادمیه!به یه مشت جوان اکتیو گفته زکی!مثل بلبل انگلیسی صحبت میکنه.چرا؟چون تنهایی اکثر  کشورهای اروپایی رو سفر کرده.حال میکنی دل و جرات رو؟؟؟؟؟حالا وقتی هم انگلیسی حرف میزنه کار به گرامرش نداره!!ولی خوب حرف میزنه...سه تا پسر داره که همشون خارجن.(انگلیس)خودشم تا یه چند ماه دیگه میره پیش بچه هاش..ولی عجب ادمیه.کف بینی میکنه که همش درسته.به هرحال اینارو گفتم که یه چیزی گفته باشم...کف دست منو دید بهم گفت خیلی دل رحیمی،خیلی هم توی دوست پیدا کردن مغروری و مامان خوبی میشیهمش درست بود.هاهاهاها.دلم میخواد گریه کنم.چرا؟چون هری پاتر تموم شد.جیییییییییییییییییییییییییییغ،دااااااااااااااااااااااااااااد،فریاااااااااااااد.دیشب دوستم یه فیلم کره ای بهم داد.از۱۶قسمت۱۱تاشو تو فلشم ریخت و دیشب داشتم تا ۵صبح میدیدم!ولی عجب فیلمی بود.کیم هیونگ جونگ توش بازی میکرد(قابل توجه پونه)البته خودت که دیدی...حالا اسمش play full kissهست.اگه گیر اوردین حتما ببینی فجیع قشنگه....خب بسه دیگه بای...

نمیدونم اسمش چیه!!

1- اول از هر چیز اعداد 1 تا 11 را به صورت

 

 

ستونی یا ردیفی (زیر هم)

 

بر روی کاغذ بنویسید.  

2- سپس در جلوی ردیف (ستون) 1 و 2 هر

عددی را 

که مایلید

 بنویسید.

3- حال در جلوی ردیف 3 و ردیف 7 نام

شخصی را از  

جنس مخالف

بنویسید. 

4- نام اشخاصی را که می شناسید (چه

دوست یا

اعضای خانواده یا

فامیل) در جلوی ردیفهای 4، 5 و 6 بنویسید.

5- در ردیفهای 8، 9، 10 و 11نام چهار ترانه

(آهنگ)

را بنویسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه) 

و حالا کلید رمز گشایی این بازی: 

1- عددی را که در ردیف 2 نوشته اید مشخص

کننده

تعداد اشخاصی است که شما باید در باره این  

بازی  

به آنها بگویید!

۲- شخصی که نامش در ردیف 3  قید شده

کسی

است که شما عاشقش هستید!!!

3- شخصی که نامش در ردیف 7  قید شده

کسی

است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی

سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد

داشت!)!!! 

۴-شخص شماره 4   کسی است که شما  

بیش از

همه به او اهمیت میدهید!

5-شخص شماره 5  کسی است که شما را

بسیار

خوب می شناسد.

۶-شخصی  که نامش در ردیف 6 قید شده،

ستاره

بخت (ستاره خوش شانسی) شماست!  

7-آهنگ قید شده در ردیف 8 با شخص شماره  

 

تطبیق می کند (مرتبط است)!!!  

8- آهنگ شماره 9 آهنگی برای شخص شماره  

 

است! 

9- آهنگ شماره 10 آهنگی است که بیش از  

همه  

افکار شما را بازگو می کند!  

10- و بالاخره شماره 11 آهنگی است که می  

گوید  

شما در باره زندگی چه احساسی دارید!!!!

درست بود یانه؟درمورد من که درست بود.

طوفان....

فرض کنید توی یه طوفان خیلی شدید سوار ماشین تون هستید.به یه ایستگاه میرسید .تو اونجا سه نفر وجود دارند.یه پیرزن مریض که در حال مرگه.یه دکتر که قبلا جون شمارو نجات داده.و یه همسر که میتونه شمارو خوشبخت ترین فرد در دنیا بکنه....شما کدوم رو سوار می کنید تا همسفرتون بشن؟؟؟؟من خودم این جواب رو دادم که پیرزن رو که ولش کن تا بخوام ببرمش بیمارستان مرده و جنازه ممکنه تو راه رو دستمون بمونه!!!!!!!!!اون همسررو هم که ولش کن چون در کل ازدواج در نظر من چیز خوبی نیست!!!!من گفتم به این دلایل دکتره رو سوارش می کنم......خیلی از افراد کفتن پیرزن رو سوار می کنیم چون در حال مرگه...و بقیه هم دکتره یا همسرشون رو گفتن....ولی توی این سوال یه نفر یه جواب واقعا شگفت انگیز داد....اونم این بود که:من سوئیچ رو می دادم به دکتره تا پیرزن رو به بیمارستان برسونه بعدش خودم با همسرم می مونم!!!!!!!!!!!نظر شما چیه؟؟؟؟؟شما کدوم رو سوار می کردید؟؟چرا؟؟

معجزه......

پدر و مادر داشتند درباره ی عمل جراحی مغز پسرشان صحبت می کردند.اما انها پول کافی برای این کار نداشتند.مادر گفت:فقط یه معجزه ی بزرگ میتونه پسرمون رو شفا بده.دختر بچه ی ۵ساله ی انها این حرف ها را شنید.به سمت قلکش رفت و پول های ان را دراورد.۵دلار بیشتر در ان نبود.دخترک ان را برداشت و به سمت داروخانه رفت.پول را روی میز داروخانه چی گذاشت و گفت من معجزه می خواهم.مرد خندید و گفت :دخترم ما اینجا معجزه نداریم.مردی در کنار داروخانه انها را نظاره می کرد.به سوی دخترک رفت و گفت :من معجزه دارم .من ۵ دلار تو را میگیرم و در عوض به تو معجزه میدهم.حالا مرا پیش پدر و مادرت ببر.سرانجام پسر جراحی شد.وقتی پدر و مادر برای پرداخت بخشی از پول نزد رییس بیمارستان رفتند فهمیدند این همان مرد است.از او تشکر کردند وقتی خواستند پول را پرداخت کنند مرد گفت:دخترتان این پول را قبلاداده...

برای یک لبخند........

وقتی پیر میشی ، ممکنه موهاتو از دست بدی یا امکان داره
دندون هات خراب بشه و از دست بره ، ولی زیبائیت رو از دست نمیدی
چون آدم چیزی رو که نداره ، هیچوقت از دست نمیده
/یارو  یه ساعت پیدا میکنه میگه :
این ساعت آبی زیمنس مال کیه ؟
یه آقایی میره میگه مال منه .
یارو  میگه نشونیشو بده.
اقای میگه :آبی زیمنس .
یارو  میگه : اینا رو که خودم گفتم تو بگو ساعت چنده؟!؟
/به یارو می گن :بیا این عرقو بخور. یارو می خوره و بعد از 10 دقیقه میگیردش .بهش میگن آب بود که خوردی.می گه : دیر گفتین دیگه منو گرفته/به ترکه می گن: بابات به رحمت ایزدی پیوست. میگه رحمت ایزدی دیگه کیه؟ می گن نه منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت. میگه دیار باقی دیگه کجاست؟ می گن یعنی دار فانی را وداع گفت. میگه دار فانی دیگه چجور داریه؟ می گن یعنی رخت از این دنیا بر بست. میگه منظورتون رو [...]/عجب چرخه ی عجیبی است: زنا از سوسک میترسند، سوسکا از موش، موشا از گربه، گربه ها از سگا، سگا از مردا و مردا از زنا/سلام،میدونی رفیق؟ اگه حماقت وجود نداشت دانایی هم معنی نداشت. اگه زشتی نبود زیبایی هم بی معنی بود. میبینی؟ دنیا به تو هم نیاز داره!/09-0-0-0-0-0-۹۹-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-9-

اگه گفتی این چیه ؟!!!

.

.

.

..

.

.

.

 

زور نزن خودم هم نمیدونم چیه

/میگن خدا به اندازه دل هر کس بهش نعمت میده ..

.

 

.

 

.

 

.

 

پس دل تو باید خیلی بزرگ باشه که خدا من رو بهت داده !!!

/اگه بنزین کوپنی شده زیاد ناراحت نیستم چون از این به بعد قدر تو را بیشتر میدونم و حد اقل برای رفتن به مزرعه سوار تو میشم الاغ جونم/

توی زندگی انتخاب 2 چیز خیلی سخته .؟ یکی زن و یکی هم هندوونه/اگه این اس ام اس و خوندی یعنی دوسم داری
اگه پاک کنی عاشقمی
اگه جواب بدی دیوونمی
اگه جواب ندی یعنی من و میخوای
حا لا چی کار می کنی؟/
چرا عاقل کند کاری که بعداً خود به خود گوید خودم کردم که لعنت بر خودم بادا بادا مبارک بادا
/
امیدوارم امشب درعمیق ترین لحظه خوابت احساس کنی ....................جیش داری/گر می خواهید زندگی جدیدی داشته باشید با ما تماس بگیرید ( سازمان بازیافت زباله)/خرس ها با یک ظرف عسل خر می شن . اسب با چند حبه قند . طوطی با تخمه . سگ با استخوان . راستی تو هنوز موز دوست داری؟/عزیزم با من باش و از وجود من به زندگیت گرما و صمیمیت ببخش و سرمای سخت زندگیت را با اعتماد به من از بین ببر ، ........<< از طرف ایران رادیاتور/فکر می‌کنید بی‌عرضه هستید؟ فکر می‌کنید به درد هیچ کاری نمی‌خورید؟ فکر می‌کنید بی‌مصرف هستید؟ به خدا درست فکر می‌کنید/دستام خسته شدن پاهام تاول زدن از کمر افتادم اصلا جون ندارم دارم میمیرم اگه می شه از اندی بپرس تا کی خشکلا باید برقصن/پلیس به ترکه: اینجا ماهی‌گیری قدغنه!!!

ترکه: ولی اینجا تابلو نزدین!!!

پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین/حقیقت زندگی : 1- تو نمیتونی همه دندانهایت را با زبانت لمس کنی 2- همه احمق ها بعد از خوندن حقیقت اول اونو امتحان می کنن 3- حقیقت اول دروغه 4- الان تو لبخند زدی چون یک احمقی 5- به زودی این اس ام اس را واسه یک احمق دیگه می فرستی. تو که هنوز نیشت بازه/ببخشید مزاحم میشم ، از جلوی گل فروشی رد میشدم دیدم قشنگ ترین گلش نیست.!نگران شدم،گفتم اس ام اس بزنم بگم:گوسفند چرا خوردیش/Hoora  ra rara hoori roora hoora ra hoo rara rara ra ri hoo hoho hoori hooa hoora ra ra rara hoori roora hoora ra ho
چیه تعجب کردی ؟ شعر یانگوم هستش./
آرزوی حیوانات مختلف:
آرزوی جوجه تیغی (بغلش کنی )
آرزوی پاندا ( عکس رنگی بگیره )
آرزوی گوسفند ( صندلی جلوی وانت بشینه )
آرزوی خر ( نمیگم داغ دلت تازه نشه!/
اگر این اس ام اس رو بخونی، "ویروس" وارده مغزت میشود
.:.loading.:.
مغز پیدا نشد.......

تو هم بیا جا میشی جیگر.........

میگم داریم میریم سیزده به در.... شمام میاید؟؟؟جا میشید هااا!!!!!!!!!ببین بین اون شلوار قرمزه و کت مشکیه جا داریم هاااااااا....

خود نوشته!!!!!!!!!

علیکم السلام ......حال و احوال خوب است؟خانواده خوب هستند؟خب کاملا اینا به من هیچ ربطی نداشت......به هرحال......دراین روزهای گرم تابستان خواب برایمان نماده جییییییگر.البته منظورم خواب شب بود.چونکه بنده تا ساعت ۴صبح بیدارم از اون طرف تا ساعت ۲بعدازظهر لالا می باشم.درضمن در ساعت۳صبح نیز گشنه مان میشود و میرویم سر یخچال از میوه گرفته تا غذای ظهر را میل میکنیم!!!!!!!!البته نه به مقدار زیاد....بعداز اون هم در ساعت ۳:۳۰دوباره به اتاقمان بازگشته و کتب هری پاتر (عشق مان)را مطالعه می فرماییم.امروز هم که جمعه بود با خانواده ی عمه و دومادشون و عموی بنده و خانواده ی گرانقدر به محلات رفتیم.......جای شما خیلی خالی..حال کردیم....نیس شوهر دختر عمه مان خیلی باحال و شوخ است وقتی به بابای بنده می افتد زیادی شوخی میکنند.این بود که به هم اب ریختند و سر تا پای هم را خیس نمودنند.....هرهرهرهر.واقعا جای خنده ی بسیار دارد چونکه همه ی مردم چشم هایشان ۴تا شده بود و اونا دنبال هم کرده بودند و به هم گالنی اب می ریختند و اخر هندوانه ای میل کردیم و برگشتیم.قابل ذکر است که شب قبل من تا ساعت ۴بیدار بودم و در ساعت۸صبح قرار بود که برویم ودر کل من ۴ساعت از دیشب تاحالا نخوابیدم...حال می کنید پوست کلفت رو؟؟!!راستی فردا مجبورم از ساعت۵بعداز ظهر برم بیرون چون ۵:۳۰کلاس ریاضی فیزیک دارم(اخه تو تابستون کی درس می خونه که من بخونم).تاساعت۷این کلاس وبعداز ساعت ۷باید زووووووود در ساعت ۷:۳۰در کلاس زبان باشم....اخ مادرجاااااااااااااااان.این مال شنبه بود که کلاس زبان و  فیزیک زیادی به هم نزدیک بودند و در یک شنبه من باید ساعت۸تا۹:۳۰صبح سر کلاس ریاضی باشم(چطور بیدار شم؟؟؟؟؟)تازه می خوام شاید کلاس موسیقی هم برو ولی.............

مردان..................................

چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟ به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند

چرا مردها همیشه خوشحال هستند؟چون آدم های بی خیال فقط می خندند

چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟ زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند

اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟ خانم، چرا که آقا راه را گم می کند

شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟ شما نمی توانید یک کلمه از ئرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد

ورزش کنار دریای آقایون چیست؟ هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکم هایشان را تو می دهند

به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟ با استعداد

فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟ نرخ اوراق بهادار رشد می کند

خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟ من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم

دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند فکری ندارند - کاری ندارند

در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟ توریست

اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد

آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟ او بعدا آنرا برنز رنگ کرد

یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟ صد و چهل و چهار مرد در یک اتاق

برای درست کردن پاپ کُرن به چند مرد نیاز است؟سه تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطئ ماهیتابه برسد

آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟ "کثیف" و " کثیف اما قابل پوشیدن"

تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند

زمان با ارزش مردها در کنار همسرانشان چگونه می گذرد؟ ملافه را روی سرشان می کشند و می گویند "تو خیلی نازی عزیزم

یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چیزی فکر می کند؟ به قرار گذاشتن با بچه ها

شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند

چرا عنکبوت های سیاه پس از جفت گیری، جفت خود را می کشند؟ به این خاطر که می خواهند قبل از شروع خرخر جلوی آنرا بگیرند

چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بئران مواجه هستند؟ زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند

آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟ به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد

رفتن به بار مجردها چه فرقی با رفتن به سیرک دارد؟ در سیرک کسی صحبت نمی کند

چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟ به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند

شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟ او را مبادله می کنیم

چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟ دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند

شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟ هر دو خیلی سخت به کار می افتند، در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و ئحتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند

فرق یک شوهر جدید با یک هاپوی جدید در چیست؟ بعد از یک سال هاپو هنوز هم از دیدن شما به هیجان می آید

نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟ چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند

اگه عاشق شدی...........

شکسپیر:

اگه عاشق کسی شدی،بزار بره

اگه برگشت که ماله توئه اگه برنگشت از اول مال تو نبوده.....

خوشبین:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره….

نگران نباش، حتماً بر می گرده

شکاک:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره….

اگه برگشت، ازش بپرس چرا

صبور:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

اگه برنگشت، اونقدر صبر کن تا برگرده

خوشگذران:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

وقتی برگشت، اگه هنوز عاشقش هستی،

دوباره ولش کن بره

بعد دوباره اگه ….

حقوق دان:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

در واقع همه موجودات زنده حق دارن که آزاد باشن

وکلا:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

بند ۱-a از پاراگراف ۱۳a-1 بند الحاقی دوم از” قانون آزادی” به طور صریح می گوید که … .

زیست شناس:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

حتما” تکامل پیدا می کنه !

آمارشناسان:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

اگه اونم عاشق تو باشه، احتمال بازگشتش زیاده،اگر عاشق تو نباشه، به هر حال توزیع Weibull و رابطه شما غیر محتمله!

فروشنده:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

اگه برگشت، قرارداد ببند، اگه برنگشت، چه خوب، “بعدی!”

نماینده بیمه:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش برنامه رو نشون بده،

اگه برگشت، ثبت نامش کن،اگه برنگشت، پی گیرش شو و هیچ وقت بی خیال نشو

فیزیکدان:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

اگه برگشت، این قانون جاذبه استاگه برنگشت، یا مقدار اصطکاک بیشتر از نیروی جاذبه است، یا زاویه برخورد بین دو جسم در زاویه مناسب تنظیم نشده.

ریاضیدان:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

اگه برگشت که ۱+۱ = ۲ (خیلی ساده اس)اگه بر نگشت،Y=2X-log (0.46Y^2+(cos( 52/34X))x 5Y^(- 0.5)c)که c مقدار ثابت زمان بی نهایت بازگشته.

مدل امروزی:

اگه عاشق کسی شدی،

بهش نچسب، بزار بره…

اگه برگشت، که مال توئه!اگه برنگشت پیداش کن و بکشش!!یا به اداره مهاجرت خبر بده که اون مهاجر غیر قانونیهاگه عاشقه کسی شدی،برای چی اصلاً ولش می کنی بره….!!!!

رقص رو حال می کنی؟؟؟؟از من بهتر می رقصن!!!!!!!!!

شما زن تون رو چقدر دوست دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1-شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید ؟!  
الف) به اندازه تعداد سکه های مهریه اش !
ب) به اندازه تعداد قطعات جهیزیه اش !
ج) به اندازه تعداد صفر های جلوی مبلغ موجودی حساب بانکی اش !
د) به اندازه تمام ستاره های آسمان در روز !
 
2-چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟!
الف) جوونی کردم !
ب) سادگی کردم !
ج) گول خوردم !
د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد !

3-اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟!
الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید !
ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید !
ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید !
د) انشاا... بقای عمر ? تای دیگر باشه !

4-ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟!
الف) املاک پدرش !
ب) دارایی پدرش !
ج) املاک و دارایی پدرش !
د) همه موارد !

5-اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟!
الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید !
ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید !
ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید !
د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیرید !

6-محبت آمیز ترین جمله ایکه به عیالتان گفته اید چه بوده است ؟!
الف) عزیزم ، امروز صبحانه چی داریم ؟!
ب) عزیزم ، امروز ناهار چی داریم ؟!
ج) عزیزم ، امشب شام  چی داریم ؟!
د) من واقعا ... من واقعا عاشق .... من واقعا عاشق تو .... من واقعا عاشق تو روبچه با پنیرم !

7-در کارهای منزل چقدر به عیالتان کمک می کنید ؟!
الف) در خوردن غذا با او همکاری می کنید !
ب) کانال های تلویزیون را شما با کنترل عوض می کنید !
ج) موقعی که عیالتان مشغول تمیز کردن منزل یا شستن ظروف است ، با زدن صوت و دست او را تشویق می کنید !
د) گاهی اوقات  کارهای شخصی تان را خودتان انجام می دهید !

8-اگر عیالتان با شما قهر کند برای آشتی کردنش چه کار خواهید کرد ؟!
ا
لف) شما هم با او قهر می کنید تا زمانیکه خودش بیاید منت کشی !
ب) از طریق بکارگیری سیستم اعمال خشونت ، او را به زور آشتی خواهید داد !
ج) او را تهدید می کنید که اگر تا ?? بشمارید و آشتی نکند سریعا اقدام به اختیار نمودن همسر جدید می نمایید !
د) حاضرید یک چیزی هم بدهید اگر همیشه قهر باشد !

9-نظرتان در مورد این جمله چیست ؟ ( مهرم حلال ، جونم آزاد ! )
الف) زیبا ترین جمله دنیاست !
ب) با معنا ترین جمله دنیاست !
ج) خوشحال کننده ترین جمله دنیاست !
د) تخیلی ترین جمله عصر کنونی است !

10-در کل ، از زندگی با عیالتان راضی هستید ؟!
الف) اگر نباشم چیکار کنم ؟!
ب) چاره ای جز این ندارم !
ج) یک جوری داریم می سازیم دیگه !
د) بله که راضی هستم البته تا زمانیکه بتوانم پول مهریه اش را جور کنم

تست هوش!!!!!!!!!!

یک درخت بسیار بسیار بلند نارگیل بود و 4 حیوان زیر :

   یک شیر

 

    یک میمون

 

     یک زرافه  

        یک سنجاب

 

 

آنها تصمیم گرفتند که مسابقه بدهند تا ببینند که کدامیک برای

برداشتن یک موز از درخت از همه سریعتر است

 
فکر میکنی کدامیک برنده می شود؟  

  .

جواب سوال بازگو کننده شخصیت توست

 

 

 پس بادقت فکر کن

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

:اگر جوابت

 

شیر است = خسته و کسل هستی

 

.

میمون = خنگ هستی

 

.

زرافه = کاملا احمق هستی

 

.

سنجاب = ناامید هستی

 

چرا ؟!

 

 :

برای اینکه :

 

  درخت نارگیل که موز نداره!!!!!!!!!