WTH

:)

WTH

:)

امروزه طولانی+بازدید های چند نقطه ای..

خبببب...اومدم!طبق گفته م تو پست قبل!

دیشب بالاخره ساعته حدودای سه با کلّی مکافات خوابم برد...ب مرحله ای از فصل بهار رسیدیم ک پتو بندازی گرمته،نندازی سردته نهایتا یدونه پامو کردم زیر پتو و تعادل سازی انجام شد !

صبحم ساعت هفتو ربع با صدای ساعت موبایلم چشامو باز کردم...حس کسیو داشتم ک تیرش زدن و جون نداره بلند بشه...توی ذهنم با خودم کلنجار میرفتم ک عایا برم یونی،عایا نرم یونی،عایا بخونم ادامه ی جزوهایی ک ازشون داشتم،یا کلّا بگیرم بخوابم؟!؟

خب مسلّما که میل درونیم عجیب ب ادامه ی خوابیدن ترغیبم میکرد!ولی ن..نمیتونستم گوش کنم ب این ندای عزیز درونم.چون والدین گرام خونه بودن و ازم میپرسیدن چرا نرفتی،چرا خوابیدی؟و کلّی چراهای دیگه ک همشون منو متهم ب تنبلی و بی مسئولیتی میکردن! آخه از خدا ک پنهون نیس،هفته ی قبلم ب بهانه ی اینکه کلاس تشکیل نمیشه همین کلاسو نرفتم و شنبه ی همین هفته رو هم ب بهانه ی امتحان امروز پیچوندم ک خب البته واقعا نشستم و خوندم...

خلااااصه...من همچین آدمیم ک اگه کاریو دوس نداشته باشم یا اینکه حال نداشته باشم،براحتی انجامش نمیدم!!..اصلا سخت نمیگیرم ب خودم!مطمئن باشین اوناییم ک ب خودشون سخت میگیرن اشتباهه محض میکنن...از ما گفتن!

خلاصه با همه ی این افکار بالاخره تصمیم گرفتم برم یونی و سر کلاس نرم و بجاش توی کتابخونه باقی جزواتمو بخونم...این بهترین و مفید ترین تصمیم میتونست باشه..

اون ساعت اولم ک دو هفتس افتخار ندادم برم سر کلاسش،،کلاسه انگل هست...از بس استادش تند و یکنواخت درس میده و کلّی مطلب میگه...همه ی اینا باعث میشن اون حسّ قویه راحت طلبی من خودشو بیشتر نشون بده و من کلّا نرم سر کلاسش!

ب هر روی،،اون دوساعتو ب خوندن گذروندم،بعدشم ک آزمایشگاه بیوشیمی داشتیم و رسما گند زدیم ب آزمایش!!!دلیلشم این بود ک همه ی حواسمون پیش امتحانی بود ک دوازدهو نیم باید میدادیم...فدای ی تار موم ک خراب شد آزمایش...!!!

چ امتحاااانی دادم...فک کن،،سوالیو ک بلدی ولی عینهو مونگولیسما بیخودی گزینه ی اشتباهو علامت میزنی

اصن میخوام کلّمو بکوبم ب دیوار...گاهی آدم ی سوالیو نمیدونه،خب نمرش کم میشه..اون وقتیکه میدونی جواب کدوم گزینه س و  رسما گاگول بازی درمیاری اشتباه میکنی،اون دگ فاجعه س.......

کلّا بد نبود..ولی چندان خوبم نبود...بیخیل...

بعد امتحانم آز انگل داشتیم و تا سه و نیم معطل بودییم...

اخه خدایا،نوکرتم،چی ان این انگل منگلا و باکتر ماکتریا...خدایا،چطور حوصلت رسید اینهمه چیزی درست کنی با اینهمه بیماریزایی و بدبختی ک برا انسان ،اشرف مخلوقات،ب بار میارن!؟ آخه خدایاااا.....

بعدشم مادر گرام خیر سرش اومد منو برسونه خونه،وسط راه گفت برم پیش فلان دکتر،طول نمیکشه،ی ذره بشینی رفتیم...یه ذره همهانا و ساعت شش بعد از ظهر ب خونه رسید ن همانا...

منه بدبخت ک دیشب چهار ساعت بیشتر نخوابیدم و امتحان داشتمو حتی ناهارم نخوردم،تا شش هی اینور اونور شدم...

الانم ک رسیدم خونه،در حال کوفت کردن مثلا ناهارم بودم(عدس پلو با مرغ،از اختراعات مادر گرام،غذای مورد تنفرم)

پدر گرام یهو گفت:خواهرام برا چهارشنبه شب میان بازدید عید...

اینگونه شد ک غذا بیش از پیش کوفتم شد...

بذار یکمم درباره ی این غر بزنم.

آخه اون صله ی رحم ک میگن مال همون دوران پیامبره،ک همه ی مردم ی دست بودن،باهم صاف و صادق بودن.بعدشم ک همو ملاقات میکردن روحشون با این تفاسیر شاد میشده و عمرشونم بلند..

الان ک دگ هیچکس اون آدم قبلی نیست،همه خودشونو گم کردن و دچار بحران جایگاهی شدن،الان ک همه سوهان روح شدن برای همدیگه  و چیزی جز  تیکّه و متلک و .... ندارن،و با عث ناراحتی و جنگ اعصاب برای هم میشن،ن تنها این دیدارا عمر رو طولانی نمیکنه بلکه بخاطر پیامدای منفیش آدمو زودتر میکشه!

پس هرچیز بجای خود!صله ی رحم مال هزارو چارصد سال پیشه،و تا ده پونزده سال پیشم کاربرد داشته،،ولی تو این چند ساله خیلی چیزا تغییر کرده...ریشه یابیه این مسئله خیلی طولانیو عمیق میشه ک ن من حال نوشتن دارم ن شما حال خوندن.بماند.

خلاصه اینکه با دسته گله پدر گرام،،فامیل گرامتره پدره گرام،تشریف مسخره شونو میارن.

کی بشه این دید و بازدیدا تموم شه...اه.

فقط منتظره. سال هزارو چهارصدو یک و دو ام ک عید بیوفته توی ماه رمضان و رسما این مسخره بازیای کُشنده و کاهنده ی عمر و اعصاب ،بساطش برچیده بشه.

مرسی،اه.

خودمونیماااا،چقد فک زدم.

الان ساعت دو صبحه،خیر سرم خوابم نمیبره.فردام امتحان گنده باکتری دارم ک در عین خوندن انگار نخوندم و همش دود شده رفته هوااا..امتحان بعد از ظهره و منی ک الان نمیخوابم خدا فقط سر جلسه باید بیدار نگهم داره...

اعصابم خورد شده از بیخوابی و فکرای بیخود...ینی کی بشه تابستون بشه از دست و شرّ همه چی راحت شم ی مدت...اه اه اه...اخه درس و دانشگام شد کار؟؟گذشت اون دوره ک ب تحصیلات افتخار میکردن...

خدایا..فردا رو کمکم کن،نوکرتم.


انشالله میام مینویسم دوباره،،فقط فردا بگذره...


سلاااااااااااااااام :-!

و دوباره عید..سال نودو شش شده،،امیدوارم بهتر از نودوپنج باشه برامون.

دوباره عید و عید دیدنیای مزخرف!


ی جمله بود ک میگفت: ما از عید متنفر نیستیم،ما از


 کسایی ک میان عید دیدنی متنفریم!!! ،من اضافه


 میکنم:و همینطور کسایی رو ک مجبور میشیم بریم


 عید دیدنیشون!


البته در حدّ تنفر نیست حالاااا،،ولی خب مطلوبم نیست


 چون "اونا" دیگه مطلوب نیستن و با قبلشون فرق


 کردن!


آخه چی بگم دیگه؟؟


اینستام دگ مزخرف شده...اههه...فقط وقت آدمو


 میگیره،،بقول پسرداییم: ب من چ ک ناخوناتونو لاک


 زدین،ب من چ ک چ غذایی میخورین یهویی!!آخه تو


 اینستا پره از این عکسا...خب تهش ک چی؟؟ وقت تلف


 کردن..


داره بارون میاد! از دیروز صبح تاحالا ابری بوده


 هوا،الانم ک بارون!سابقه نداشته تو عید و بهار شهر ما


 همچین هوایی داشته باشه!همیشه از وسطای اسفند


 دیگه افتابی و گرم میشد!


ی دو سه شبه راحت نمیتونم بخوابم،نمیدونم چرا.ینی


 منظورم از اون خوابا ک میییییری تا صبح،،از اونا ک


 میچسبه! از اونارو ندارم چن روزه،هی خواب و بیدارم


 انگار ،تازه وسطشم فکر میکنم!و سپس ب خودم میگم


 :مشنگ،بگیر بخواب.


شما تاحالا فکر کردین از زندگی چی میخواین؟


میخواین ب کجا برسین؟تهش چیه زندگی؟


من هروقت میخوام فکر کنم ب این نتیجه میرسم ک


 فکر نکنم بهتره!اصلا دوست ندارم ذهنمو درگیرش


 کنم ک تهش چی میشه...


میدونین مشکل یه کتاب خوب چیه؟؟


اینکه هم میخواین زودتر تمومش کنین،هم نمیخواین


 ب تهش برسین!


میفهمین ک چی میگم؟؟


یه چیز دیگه: مشکل مردم جامعه ی ما "کج فهمیه"،


ینی کاملا ی چیزیو متوجه نمیشن ولی سریع اظهار نظر و


 توهین میکنن.


کج فهمی خیلی بده،خیلی رنج آوره برای کسی ک مورد


 اصابت کج فهمیه دیگران قرار میگیره.



تاحالا دوتا آدم ک عاشق هم باشن دیدین؟؟من تا


 همین یه ماهه پیش ندیده بودم،ولی تازگیا باخبر


 شدم ک دوتا از بچهای فامیل(البته بچه نیستناا،پسر


 27/8 ساله،دختره20/1 ساله ان)چجووووووور در تب


 عشق هم میسوزن،درحالیکه کلّ خونواده ی پسره


 مخالفن بشدّت،چون از نظر وضعیت مالی خونواده ی


 پسر یه هفت هشت درجه ای بالاترن!ولی این دوتا ک


 این چیزا حالیشون نمیشه...خیلی دعوا و بحث و قهر و


 قهر کشی بوجود اومده!تا جاییکه پسر گفته من و اون


 دختر رو فقط مرگ ازهم جدا میکنه!!حتی پسر تهدید


 ب خودکشی کرده و  وصیت نامشم نوشته بوده....الان


 ک اینارو مینویسم خندم میگیره!!مث تو فیلما و


 داستانا شده ماجراشون...بنظر میاد جفتشون از عشق


 کور و کر و خر شدن بلانسبت...چون مسأله ی مالی ب


 کنار،از نظر اجتماعی و طرز تربیت و خانوادگی هم


 چندان بهم نمیخورن...بهرحال وقتی برن زیر ی سقف و


 آتیششون خاموش بشه میفهمن ب کجاشون


 خورده...البته من امیدوارم و دعا میکنم ک همچین


 اتفاقی نیافته ولی طبق آمار! آتیش عشق هرچی قبل


 ازدواج سوزانتر،بعد ازدواج زودتر سردتر...نمیدونم


 والا...انشاالله ک حقیقتا خوشبخت بشن اگر قراره بهم


 برسن..اصلا ماها حتی فکر چنین چیزیو هم نمیکردیم!



یه چیز دیگه...


من خب وبلاگای خیلیارو بصورت رندوم میخونم.تعداد


 زیادیشون مال خانوم های متاهله..ک از زندگیشون


 مینویسن ک خب جالبه..ولی چیزی ک توی اکثرشون


 دیدم اینه ک همشون از یه حساب بانکیه مخفی از


 شوهر میگن.


این واقعا چ معنی ای میتونه داشته باشه جز اینکه زن


 حتی در کنار شوهرشم حس نمیکنه صددرصد


 پشتوانه داره،از اونجاییکه توی مملکت گل و بلبل ما


 همه ی حق ها ب مرد داده میشه و  تهشم کلاه شرعی


 میذارن روش،،از اونجاییکه مردا اکثرا چشم ندارن


 ببینن یه زن کار میکنه و درآمد خودشو داره  و


 مستقل و بی نیازه و از اونجاییکه حسی در مردا هست


 ک همیشه میخوان زن وابسته بهشون باشه ...همه ی


 اینا دست بدست هم میدن ک زن احساس امنیت


 نکنه،احساس پشتوانه و استقلال نداشته


 باشه،،نمیدونم میفهمین چی میگم یا ن!امیدوارم


 شمام مطلبو کامل بگیرید و دچار "کج فهمی"


 نشید..من فمینیست نیستم ولی ی سری حقیقتایی


 وجود داره ک اشتباهن.


ی مثال میزنم.مثلا ی خانومی خودش کار میکنه و پول


 درمیاره،یا اصن کار نمیکنه و ارث باباش بش رسیده!


 حالا اگر این خانوم ب شوهرش ک اصل مرد ایرانی و


 سلطه گر ومردسالارو سنتی هست،بگه فلان چیزو


 بخر،،آیا مرد نمیگه خودت پول داری برو بخر؟؟! حتی


 توی اسلامم زن رو موظف نکرده ک اگر درآمد داره پس


 وظیفه و مسئولیت خرج کردن از مرد ساقط میشه!!و


 میگه زن میتونه ب خواسته ی خودش ب شوهرش


 توی مخارج کمک کنه!ولی مردا مخصوصا از نوع مرد

 سالار و سنتی ایرانی واقعا آیا اینو میپذیرن؟یا اینکه


 چشم ندارن ببینن زنم ی چند غاز پول واسه خودش


 داره؟!...

یجوری دلم پر بود انگار خودم شوور دارمو اون چشم


 پول داشتنمو نداره!!!ولی خب خیلی خیلی دیدم از این


 موارد ن تنها از وبلاگا بلکه توی اطرافیان خودمم


 هستن.وبلاگا تلنگری بودن ک ب این مسأله فکر کنم...



بازم میگم من فمینیست نیستم ولی این حالت مردا


 هم درست نیست..


ب امید آینده ای بهتر!!!!!!!!!!


من اصولا هروقت حرف برا زدن ندارم کلللللّّّی حرف

 میزنم!


اینم از این! نظراتتون رو پذیرایم!!!