WTH

:)

WTH

:)

I hate this commiunity .

من حالم از این جامعه بهم میخوره...جایی ک اطرافمو ی مشت آدم حسود و زبون نفهم و بی منطق و منفعت طلب پر کردن...جایی ک اسم دوستی های خاله خرسه رو میذارن دلسوزی و محبت..جاییکه کسی نمیتونه موفقیتو پیشرفته طرفش رو ببینه...جاییکه آدماش پر شدن از کینه و نفرت و متلک گویی و دو رویی ...

من حالم از اینجا بهم میخوره.

من حالم از تعارفای الکی،زندگی کردن طبق میل دیگران،همرنگ جامعه بودن و گرگ شدن و دریدن ،بهم میخوره....


من میخوام برم.جاییکه کسی کاری ب کارم نداشته باشه..جاییکه زندگیه خودمو بکنم و از پیشرفتو موفقیتم لذت واقعی ببرم بدونه اینکه از کسی بخاطره داشته هام لطمه بخورم  و متلک بشنوم،جاییکه ذهنم آروم باشه...

من حالم از اجتماعی بودن توی این جامعه بهم میخوره،،چون آدما و کارها و توجیهاشونو حقیقتا درک نمیکنم.من ارتباط برقرار کردن با ی آدم دو رو رو بلد نیستم..من اگر از کسی بدم بیاد ،بدم میاد،نمیتونم باهاش خوب باشم،نمیتونم مثل مردم از یکی متنفر باشم و توی صورت اون فرد باهاش عالی رفتار کنم.


بهم میگن چرا کم حرفی؟

مگه حرف زدنم زوریه؟ مگه آدم فقط وقتی نباید حرف بزنه ک در اون مورد اطلاعات و تجربه داره؟

من اگر درباره ی موضوعی اطلاع و تجربه ای نداشته باشم نظر نمیدم.

چرا باید درباره موضوعه ور شکست شدنه کارخونه ی سنگه پسره یه پیره زن ک توی یه تور مسافرتی بودیم ،بتونم نظر بدم؟

چرا باید بتونم درمورد جهاز خریدن و بردن و دنگ و فنگهاش،نظر بدم و صحبت کنم؟

مگه من چنتا کارخونه داشتم ک ورشکست بشن،یا چنتا دختر داشتم ک شوهرشون بدمو بخوام جهاز جور کنم؟؟؟!


من حوصلم حتی ب حرفای روز مره ای ک مامانم پشت تلفن برای خواهرم تعریف میکنه ،رو هم ندارم...گاهی خودمو جای خواهرم میذارم و تصور میکنم ک بخوام اینجور حرفای الکی ایو بشنوم...واقعا نمیتونم تحمل کنم.


مامانم بهم گاهی معترض میشه ک چرا مثلا وقتی فلان اتفاق افتاد یا فلانیو تو کوچه دیدی ،ب من نگفتی؟؟؟

من اصلا یادمم نمیمونه چ برسه بخام تعریف کنم ،حتی اگرم یادم باشه حوصلم ب این حرفا ی الکی و بی هدف نمیرسه..

من ب جزییات دقت نمیکنم.من کلّیات و اصلیات! رو میبینم..

من شاید تاحالا هفت هشت بار خونه ی دوست صمیمیم رفتم ولی هیچی جز ی نمای کلّی از ساختمونشون یادم نیست،رنگ و مدل مبل و پرده و فرش و فلان و فلان...درحالیکه همون دوست،اولین بار ک اومد خونه ی ما،پرسید فرشا دست بافته یا ماشینی! و من در تعجب بودم ک مگ این دوتا فرقم دارن ! اونم فرقی ک این دوستم بخواد ازش سر دربیاره...

مامانم میگه تو باید پسر میبودی با این حالتات...


شاید با این توصیفاا فک کنید من آدم خشکی ام،ولی نیستم...من فقط حوصلم ب حرفای مفت و تکراری و الکی نمیرسه...من شوخم اما با آدمش...ن با همه...شاید بغیره خونوادم دو سه نفر دیگه هستن ک من رو شوخ و شیطون میبینن...من تا آدمیو نشناسم خودمونی نمیشم.

از بحث اصلی دور شدم.

من میخوام جایی زندگی کنم ک خودم باشم و خودم،ن مزاحمی،ن سرخری،ن فضولی،

خودم باشمو زندگیمو پیشرفته خودم.

اصلا چرا انسان باید ی موجود اجتماعی می بود؟

البته اصله اجتماعی بودن و ارتباط با بقیه ی آدما چیزه خوبیه،ولی من حقیقتا توی این جامعه ی گرگ صفت نمیتونم و حتی نمیخوام ک اجتماعی باشم و ارتباط برقرار کنم.

...من حالم از اینهمه موجه منفی و خصلت های مکّارونه توی آدمای این جامعه بهم میخوره...

چرا من هیچوقته هیچوقت حس حسودی نداشتم؟

مامانم میگه تو مشکل داری!!!

چرا من از موفقیت بقیه ناراحت نمیشم؟

چرا من وقتی کسی از روی چشم و هم چشمی  و عقده بلوفه دروغ  میزنه،رو باور میکنم؟درحایکه بعدها گندش درمیاد ک طرف دروغ بافته...

چرا من وقتی کسی بهم متلک میندازه اصلا متوجه نمیشم و یکی دو روز بعد یهو میفهمم متلک بوده ؟؟

چرا من وقتی جوابه پرروگیه ابلهارو دارم ک  بدم و صدبرابر تو سرشون بزنم حرفای خودشونو ،،ولی بازم چیزی نمیگم ک نکنه یک درصد دل بشکنم و ناراحت کنم؟

من غیر معمولم یا بقیه؟

بقول معروف،من دارم اشتباه میزنم یا بقیه؟


با همه ی اینا...ی آرامشی دارم توی وجودم ک میدونم خدا ب هرکسی نداده...و این بخاطره اینه ک خودمو درگیرنمیکنم.من ب مسائل نمی پیچم.من جزیییاتو نگاه نمیکنم.من اگر چیزی خوبه،همونطور خوب نگاهش میکنم چ برای من باشه چ برای دیگران.


امشب دلم از نامردیهایی ک توی وجود بعضی اطرافیان هست و در من نیست،گرفته بود..امشبم از خدا خواستم باهام باشه ک از حسادت بقیه لطمه ای بهم وارد نشه...

خدا خیلی توی این زمینه ها بهم کمک میکنه...شکراً لّله...

واقعا با همه ی این افکارم..فکر میکنم من نباید اینجا زندگی کنم...من مال اینجا نیستم...


فردا اخرین امتحانه بالاخره...باکتری :@

درسته ک طبق معمول فقط امروزو خوندم و از ده جلسه هشتا رو...و اوناییم ک خوندم کامله کامل نبوده...

ولی ب جهنم!

کنکورم تموم شد ولی من هنوز امت دارم :@

بخوابم ک صبح پنج باید بیدار شم...


خدایا،،نوکرتم،،این آخریو ب خیر بگذرون فردا ناراحت نباشم..


تا بعده زوددد..