WTH

:)

WTH

:)

هخهخهخهخ..

با سلام

الان اینی ک باهاتون داره حرف میزنه،یک سوپروومنه،،ینی الان شما مخاطب یک دختر ابهرقهرمان هستید،از این بابت بهتون تبریک میگم 

حالا از چ جهت.از اون جهت ک توی این دو هفته ی امتحتانات،بنده توی هفته اول، چهار امتحان رو در سه روز متوالی و در هفته دوم سه امتحانو در دو روز متوالی، پشت سر گذاشتم اونم با نمره های کمابیش ماکس.خودم هنوز تو کفم  ک چطو تونستم :ا 

جا داره از همراهی خدا هم کمال تشکرو عرض بنمایم،ک اگر نبود منم با سیل و فشار های وارده له لهه شده بودم ..


دقیقا سه روزه ک فارغ،ن ببخشید،رها شدم و فکر کردم دیگه وقت نوشتنه :)

توی این سه روز همش داشتم کتاب میخوندم..کتاب درست حسابی ک چیز یاد بگیرم ک نع،رمان...

خیلی خیلی خیلی خیلی حرف تو ذهنمه،از شاخه های مختلف از اینطرف و اونطرف و قاطی پاطی..منتها ن خودم حوصله ی بیانش رو با کسی دارم و مهمتر اینکه کسی ام ندارم بخوام حرف بزنم

مثلا یکیش اینه:

ما ها یکی از اشتباهاتمون اینه ک باهم حرف نمیزنیم،ب هم گوش نمیدیم،همین مشکل درست میکنه..ی مثال میزنم:

تابستون یکسال قبل،با پدر و مادر گرام رفتیم مسکو برای یک هفته،بعد از اینکه برگشتیم یکی از تصمیماتم این بود ک دگ بهشتم باشون نرم

حالا بگو چرا،بخاطر یکسری رفتارای خاص ک میدونم همه ی پدر مادرا دارن،بهرحال هیچکس کامل نیست،مثلا اینکه توی فرودگاه پدر گرام با سرعت نور و بدون توجه ب تور دوان دوان جلو میرفت تا سریعتر چمدونارو تحویل بده ،همش عجله و عجله و عجله ..منو مامانمم نمیدونستیم دنبال اون بریم یا منتظر بقیه بمونیم...بگذریم ک در این حین منم برای ی مدت کوتاهی توی فرودگاه مسکو گم شدم ..اصلا دلم نمیخواد یادش بیوفتم...البته پدر هم توجیه خاص خودشو داره برای این رفتارای عجله ای ...مادر گرامم ک یجور دیگه ...غر زدنو  خستگی و ...

حالا چند روز پیش پدر میگفت برای ی تور اروپا داره برنامه ریزی میکنه و میگفت بازم سه تایی میریم..منم ابراز خوشحالی کردم ولی توی دلم،نمیخواستم برم..البته کی دلش نمیخواد بره از کشورای دیگه دیدن کنه،ولی من دگ حوصله ی اون برنامه های هرچند کوچیک ولی رو مخ رو ندارم..می دونستم ک اگ درجا ب بابام بگم من نمیام،ناراحت میشه،از اینکه مثلا داره بهم لطف میکنه ولی من رد کنم.خب حقم داره منم باشم ناراحت میشم..همه ی اینا رو گفتم ک بگم نمیتونم بشون بگم برای چی نمیخوام چون جبهه میگیرن چون قبول نمیکنن،چون اصلا گوش نمیدن ببینن من منظورم چی هست!(الان کلا رفتن من باهاشون،منحل شد چون بعده کنکور تعهد محضری دادم ک دو سال طرح بگذرونم بخاطر رشته ای ک میخونم و دولت میترسه من در برم،منتهی با گذروندن هفت خان رستم و کلی پیگیری از وزارت بهداشتو نامه و نامه نویسی و وثیقه و اینا میشه ی کاریش کرد ک منم جور شه برم باشون،ولی من با اغوش باز از این رخداد استقبال کردم ک نرم و گفتم راضی ب زحمت افتادن و این همه دنگ و فنگ بابا  نیستم..خب واقعا هم نیستم ولی خودمم ب نرفتن راضی ترم،حالا تابستون مادر پدر گرام بیست روز میرنو من می مونم و حوضم...اینم بگم ک اروپا اینهمه مدارک میخواد برای رفتن،ولی مسکو و کشورای دوروبر و حتی اسیای شرقی این بساطو ندارن و میشه راحت رفت بدونه مشکل...در عجبم ک ی عرب و عراقی ب اون راحتی میتونه بره هرجا دلش میخواد بدونه اینکه اینهمه مدرک و سند ازش بخوان..ولی ما ایرانیا...چقدر واقعا عزت و ارزشو ب پاسپورت ایرانیمون برگردوند اونیکه قولشو داد...)


یا ی مثال دیگه ش همین امروز،،امشب خونواده ی عمه م و سه تا بچهاش و خونواده شون مهمون ما هستن،پدر برای اینکه مادر راحت باشه گفته نیازی نیست توی خونه مهمونی باشه  و لازم نیس شام درست کنی،میریم یکی از همین خونه های سنتی اونجا هم پذیرایی میکنن هم شام دارن...ولی مادر گرام تا همین امروز سره هیچی داشت غر میزد و ایراد میگرفت،،دلم میخواست میتونستم یکی از همون حرفایی ک نمیتونم بش بگم رو بگم ولی نگفتم چرا؟!چون توانایی شنیدنشو نداره..دلم میخواست بش بگم بابا خیلی راحت میتونست مثل خیلی از مردای دگ ک دوروبرمون کمم نیستن،بهت بگه ک هم مهمونی تو خونه س هم سه نوع غذا برای شام درست کنی،کاری ک براش نداره،،میخواستم بگم چته اخه،چ مشکلی داری تو ک مدام سازت ناکوکه....حیف ک گوش شنیدن و ظرفیتش نیست.

حیف ک قدر اون چیزیکه داریمو در همون لحظه ی داشتنش،نداریم...

از من بعید بود انقد غر بزنم و در این موارد صحبت کنم...


بهرحال من ی جوونم پر از حرفای نزده..پر از عصبانیت ابراز نشده..پر از کوتاه اومدن چونکه بقیه بزرگترن و احترامشون واجب..پر از کوتاه اومدن چونکه ممکنه حرفی ک بخوام بگم دل کسیو بشکنه..


بریم رو ی شاخه ی دیگه ..شاخه ای ک فکر میکنم چندبار دیگه م دربارش نوشتم..

تنها هدف زندگیه من:آرامش..

من کلا زندگیم همیشه اروم بوده تا این نقطه،،ولی بازم چیزی ک میخوام ارامشه...ارامشه ذهن...

اصولا همه هدفشون درس خوندنه،مقام بالا،پول،و...نمیگم اینا خوب نیستن ولی کدوم دکتری آرامش داره؟کدوم کارخونه دار و تاجر و پولداری آرامش داره؟یکیش بابام...کم ندیدم جنگ اعصاباشو با بقیه...هر کس ی جور با رسیدن ب هدفش ارامششو از دست میده...مگر اینکه هدف خوده ارامش باشه...من همه چیزو در حدی میخام ک اروم باشم ن اونقدر زیاد و ن اونقدر کم  ک هرکدوم ب شیوه ی خودشون، مخلّ ارامش من بشن...

#آرامش


هعیی..چقده فک زدم...اینا مونده بود خیلی وقت سره معدم..


(فقط خدا بخیر کنه مهمونی امشبو با اون دخترعمه ای ک زبون مار خر داره..سعی میکنم ازش دوری کنم..فضوله عقده ای..نمیدونم ب چی میخوان برسن با این حالتاشون..واقعا ذره ای ارامش نمیطلبه وجودشون؟؟؟؟؟سوالم اینه...)


تا صدسال آینده خدافظ ،ّّ


(بالاخره برف اومد)

خدایا فردا دیگه اخریشه،ختم بخیر بشه لطفااا

:(