-
رینگ رینگ
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1399 17:20
از ادمای متوقع (ک اصولا هم خودشون هیچ گوهی نیستن )متنفرم :)
-
...
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1399 15:31
خیلی داغونم...لهم...فک میکردم خوب شدم بهتر شدم ولی نه...از درون دارم خورد میشم...فقط میخام جا بذارم برم...محو بشم...نباشم دیگه....یجایی ک هیچکس نباشه....فقط خودم باشم...فقط خودم..دور از همه..دور از دنیا...هیچی دیگه نمیخام..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1399 21:27
خستم و ناراحت ازینکه هرسری ب این نتیجه میرسم ک هیچ ارزشی ندارم میخام همه چیو پاک کنم،از دست همه چی خلاص بشم...احتمالا میگن مریض روانیه... هیچکس نمیدونه درون من چی میگذره نه میتونم بگم نه بلدم بیان کنم نه میتونم کنار بذارم همه چیو همه چی گره خورده...بیرونی و درونی
-
حرف
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1399 14:40
انننننقد دلم میخاد حرف بزنننننننممممم ولی حال ندارم بنویسم -_-
-
اولین لحظات سال ۹۹
جمعه 1 فروردینماه سال 1399 00:51
اخرین شب سال ۹۸ هست ساعت ۰۰.۱۷ بامداد. بعد از ظهر قرص خوردم ک امشب راحت بخوابم ولی انقدر فکرم مشغوله ک همچنان ناموفق بودم در خابیدن. چکه آب شوفاژم از یطرف یه ذره رو مخمه و بهم بیشتر بهونه میده ک مغزم هوشیار بمونه و ب همه ی اون چیزایی ک دست من هست و نیست بطرز عذاب آوری فکر کنم. امروز باهاش حرف زدم یک ساعت...
-
Covid19
جمعه 16 اسفندماه سال 1398 01:19
تو این شرایط دقیقا چ گوهی بخوریم؟؟؟ عصبی ام شدییییییید... خیلی فشار روی خواهرمو همسرشه... امیدوارم سلامت باشن همیشه...امیدوارم این شرایط گوه تموم بشه هرچی زودتر...نه راه پس داریم نه راه پیش.... خدایا...عزیزم...لطفا دگ کافیه...بیا یذره مهربونتر باشیم. خدایا...لطفا...بخیر بگذرون برامون...مگه ما کیو داریم جز تو...خودت...
-
عجیب
جمعه 2 اسفندماه سال 1398 22:10
چهارشنبه و پنج شنبه،۳۰ بهمن و ۱ اسفند ۹۸ دو روز عجیب بودن.خیلی خیلی عجیب.نمیدونم آیا بازم تکرار میشن یانه...بیا با خودم روراست باشم...دلم میخواد تکرار بشه ولی عواقب درونی و بیرونی زیادی میتونه داشته باشه و منم ک عاقبت اندیش....حداقل قبل این دو روز هم یه بهونه ای داشتم ک بخوام تکرار بشه ...ولی همون بهانه رم جبران کردم...
-
امروززز :)
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1398 12:25
صبح ساعت ۷ پاشدم با کلی زجر! از بعد امتحان ایلتس تنبل شدم و دیر پا میشم صبحا...اخه از بس بعد امتحان هرروز صبح اتوماتیک زود پاشدم و دیدم همینجور بیکار میمونم دگ ساعت خابمو گسترش دادم :d خولااصه...کارامو کردم یه سیب خوردم ،رفتم زومبا :|| جدّ بزرگوارمو ب چشم دیدم...بعدشم مامان اومد کلاس یوگا، بهم گفت بمون ببین استادمون...
-
اینستا؟!بماند یا نه؟!
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1398 18:04
یه یک ماهی هست باز اینستارو نصب کردم...البته بعد یکسال و خورده ای....حالا زیادم استفادش نمیکنم مثل روزای قبل پاک کردنش ولی بازم هر وقت گوشیو دست میگیرم یه بیست دقیقه ای رو بدون اینکه متوجه بشم میرم توش و چر خ میزنم :/ ک همونم بس کار عبث و بیهوده ای است...نمیدونم باز حذفش کنم یا نه...احتمالا یکی از همین روزا حذفش...
-
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1398 00:09
نچ نچ نچ...هرچی هی میخام هیچی نگم نمیشه... واقعا این پسرا چی ان...همون موقع ک میای فک کنی این فرق داره،حد و حدود سرش میشه،رعایت میکنه،احترام قائله...زارررت میزنن تمام تصوراتتو خراب میکنن و نشون میدن هیییییییچ فرقی با بقیه ک تمام فکروذکرشون نگاه جنسیه ندارن...اصلا انگار ارتباط دو انسان براشون تعریف نشده،اینکه یه خانوم...
-
مشکل دارم؟!
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1398 22:54
هر سری ک میرم بیرون با کسی و میبینم نمیتونم مث طرفای مقابل باز بشم و راحت باشم،خودمو سرزنش میکنم....خب من شخصیتم آرومه،رودربایستی ام زیاد دارم...بعد وقتی توی جمعی قرار میگیرم ک غریبه ن و پر سر و صدا و انرژی،من بیشتر و بیشتر تحلیل میرم...نه تنها حرف دونم کلا دگ قفل میکنه بلکه انرژیم هم بخاطر صداهای بلند تموم میشه...بعد...
-
خود یا ناخود.
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1398 00:37
فک کنم دم مرز دیوونگی باشم.نمیدونم چی درسته چی غلط....اینکاری ک میکنم تو چارچوب کارای من نیست و نبوده...دارم احمق میشم اونم با اراده و آگاهی خودم...خدایا خودت حفظم کن...من نمیفهمم...اگ بده ک تمام، هرچند ک با داغون شدن خودم همراهه..اگرم خوبه ک هیچی... فقط اینکه عایا این ارامش ناشی،مال قبل طوفان بودنشه؟؟ چرا نمیتونم مث...
-
نبود
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1398 23:48
تا حالا ب خودکشی فکر کردین؟ من خیلی فکر میکنم این روزا...
-
آمین.
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1398 01:14
واهاهاهاهاهاهاههاهاااهااهههای... کلللی حرف دارم...از کجاااا بگم؟؟؟ اول اینکه بعد چندماااه تلاش و استرس بی وقفه،بالاخره امتحانمو شنبه دادم رفته،چهارشنبه قبلشم رفتم اسپیکینگو دادم ک رسما داغون شدم با اون سوالای خر در چمنی ک پرسید ازم...! خود امتحان بد نبود بنظرم،ولی نمیدونم خیلیا بعدش دیدم گریه میکردن و شوکه شده بودن...
-
Hell
سهشنبه 21 آبانماه سال 1398 00:04
خیلی خستم خیلی دوی اذر تموم میشه...فقط میخوام بخیر بگذره... مغزم دگ نمیکشه...حال و حوصلم ندارم... این روزای اخر بدجور دارم گند میزنم... خدایا...بخیر بگذره.
-
عه
دوشنبه 6 آبانماه سال 1398 15:16
فقط اگه رایتینگم درست میشد.... :'(
-
توروخداا
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1398 19:39
ای خداا فردا بخیر بگذره ناموسا دستم ب دامنت...تو اعصابم گند کشیده نشه ...
-
چینگ چانگ چونگ
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1398 23:54
طبق معمول دارم درمقابل نخوابیدن مقاومت میکنم...حالا ن اینکه کاری ام داشته باشم هااا..الکی توی این گوشی از این اپ ب اون اپ میشم....بازم خداروشکر اینستا ندارم ک اگ داشتم تا صبح بهونه برای نخوابیدن داشتم..عق... الان توی این وهله از زندگی،میدونم ی کاریو دارم اشتباه میکنم اما اینکه اون چی هست رو نمیدونم...پلاس،نمیدونم...
-
بلاگ اسکای :@
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1398 23:54
میام حالاااا.... فقط اینکه یه طومار نوشتم ولی این بلاگ اسکای بی نزاکت فقط یک چهارمش رو منتشر کرد بقیه شم پرت... کوچم آرزوست.
-
.
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1398 14:04
ضعیف شدم خیلی خیلی خیلی خیلی ضعیف شدم. فقط میخوام محو بشم همین.
-
حفسوس
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1398 03:34
امروز ظهر رفتیم خونه یکی از دوستان قمصر باغشون. جمعمون زنونه بود...و خوب میگذشت. غروب مامان و اون خانوم دوستمون رفتن بیرون خرید کنن...چون با ماشین من اومده بودیم ماشینمو برداشتن رفتن...حدود یک ساعت و خردی شایدم بیشتر کشید و نیومدن... گفتیم احتمالا رفتن مسجد نماز بخونن بعد بیان. بالاخره وقتی اومدن فهمیدیم مادر گرامی با...
-
پوففف
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1398 13:29
به اون نقطه رسیدم ک دگ نمیکشم خسته شدم مخم له شده افسرده شدم خلاصه نگم برات... حس میکنم میخوام یه دیوارو جابجا کنم هرچی زور میزنم نه تنها اون جلو نمیره منم خسته تر میشم تف به این مملکت ک انگار فقط تو لجن دست و پا میزنی و پایین تر میری... امروزو تعطیل کردم دارم میرم مهمونی.ّّاسترس دارم
-
هم دل!
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1398 22:48
بالاخره وقت کردم بیام! هلّو هلّو! علی رغم اینکه اصلا تو مود نوشتن درباره ش نیستم...دگ چاره ای نیست...چون ممکنه دوباره برم برنگردم... اون شبی ک پست قبلی رو گذاشتم قبلش ب دلایلی توی مود افسردگی تمپوراری بودم...هم خسته بودم بخاطر کم خوابی هم با یسری دوستانی برخورد داشتم ک ...بیخیال... ن بذار بگم... موضوع این بود ک با چند...
-
بعدددا
سهشنبه 22 مردادماه سال 1398 22:15
چقدددد بعضیا پر از حس خوبن الان بخوام بگم کلی زمان میبره،منم ک خسته ! بعدا میام میگم حالا...! اینو اومدم نوشتم ک بعد مجبور بشم بیام بنویسم درموردش.
-
On the move
جمعه 11 مردادماه سال 1398 05:23
We're leaving ( Maybe for good) 05:20 AM 11/5/1398
-
خواستم زود برم نشد.
یکشنبه 6 مردادماه سال 1398 13:55
سلااااااام.هی میخام بیام بنویسم هی حال ندارم :/ یک ترم ایلتس سفیرو خوندم،و بشدت پشیمون شدم چون دیدم نات اُنلی تلکه پوله بات آلسو زمانمم همینجوری داره هدر میدره...پس بر آن شدم ک دیگه تمومش کنم این بازی کثیفو و کلا برگردم خونمون. تا اینکه هفته پیش بابا اومد تهران یه خونه گرفت و قرار شد بیایم و ماندگار بشیم.حداقل تا...
-
خوابالود
جمعه 4 مردادماه سال 1398 16:49
میام سر فرصت
-
تمایل به حفظ وضعیت.
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1398 14:30
.... ... .. . چه سلامی..چه علیکی.. هوم..از کجا بگم... امشب اخرین شبیه ک خونمونم...از جمعه باید برم تهران...فردا شب دگ خونه خودمون،توی تخت خودم نمیخوابم...و اصلا حس خوبی نیست. قبل از اینکه انقدر همه چیز واقعی و عملی بشه،خیلی هارت و پورت میکردم ک چه اشکالی داره آدم مستقل شه..دور از خونه و خانواده باشه...خودش کاراشو...
-
پارانرمال ورژن لونایی
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1398 21:07
اون شبی ک نگران بودم خوابم نبره..خوابم برد..شاید یکساعت فقط...تو خواب بودم ک یهو با یه صدا تق بلند از خواب پریدم ..صدای در بود ک محکم بسته میشد یا یکی محکم بستش...با خیال اینکه حتما باد کولر زده و در اتاقو بسته،پاشدم ک ببندمش...دیدم در مثل قبل بازه و کیفمم بینشه و بسته نشده اصن...گفتم شاید اسلامی رفته دستشویی پس در...
-
از فرط انرژی و خوشحالی و نشاط بشکن میزد.
دوشنبه 27 خردادماه سال 1398 23:14
فردا میرم تعیین سطح ایلتس سفیر. دیروز اخرین امتحان کارشناسیو دادم و تمام. امروزم روز بلندی بود...همش درحال جابجایی و دویدن. عصری سه ساعت دست کم خوابیدم.نمیدونم خوابم میبره یا نه. امیدوارم فردا به بهترین نحو ممکن پیش بره. فردای شما نیز. الان من با مستر اسلامی نود و خردی ساله ک روی مبل نشسته خابش برده،تنهام.خود خالجون...