WTH

:)

WTH

:)

روزمرّگی؟-من-یه روزی در آینده-و....

سلااااااااام یهوووییی



خب ما آدمایی هستیم ک توی زندگیه روزمره و تکراریمون گم شدیم،صبحها بیدار میشیم کارای کمو بیش مثل دیروز و روزهای قبلمون رو انجام میدیم و شب ب رختخواب بر میگردیم  و شاید حتی فکر اینکه ی روزه دیگه از زندگیمون مثل قبل،تکراری گذشته،رو هم نمیکنیم!منم الان دوباره یاد این مساله افتادم!اینکه نمیفهمیم،یا حداقل خودم نمیفهمم و نفهمیدم زندگی چیه!من ،در اینده اگر ازدواج کنم،اگر بچه دار بشم،و اگر بچم یک درصد ب فکرش برسه و بپرسه:مامان،ی خاطره،ی داستان،یه چیزی از دوران بچگیت،نوجوونیت،جوونیت،برام تعریف کن،،من هییچی ندارم بگم،خب البته اینکه چیزه بدی رخ نداده خودش خیلی خوبه،ولی اصلا خاطره ی خاصی نخواهم داشت برای تعریف،

من ی آدمیم ک از هرگونه ریسک و خطر و تو چاله و چاه افتادن بشدت جلوگیری و خودداری میکنم،آدم بی حاشیه ایم،همیشه موافقم و اگر مخالفم باشم سعی بر ترغیب کسی به نظر خودم نمیکنم مگر اینکه اون فرد منطقی باشه و قابل تبادل نظر،ولی کلّا تایید میکنم ک انرژیم الکی برای ی مشت زبون نفهم هدر نره!!

خب اینا خوبه و از این جهت از خودم راضیم ک خودمو الکی درگیره چیزی نمیکنم،

ولی خب منم دلم ی چالش،ی تنوع،ی چیز جدید میخواد.

اصولا آدم رویا پردازی هم نیستم ولی میخوام از اون غالبه تکراریه هرروز دربیام و به چیزای جدیدتری فکر کنم.

مثلا ی مدته ک تو فکره بانجی جامپینگم،یا چتر بازی (سقوط آزاد)

یا مثلا ی چیز بالاتر مثل سورتمه سواری با سگ کانادا.

مطمئنا اینا از نظر شما خواننده ها بسیار مضحک،مسخره و بچگانه میرسه،بهرحال اینجا جاییه ک 'من' مینویسم از چیزایی ک فقط تو ذهنم با خودم فکر میکنم.پس قضاوت ممنوع چون ب کسی ربط نداره!  اینو گفتم چون اصولا ما مردم بافرهنگ ایرانی هیچکسو از قضاوت در امان نمیذاریم!تقصیر خودمونم نیستااا ،،تو ذاتمونه .ایشششش.



شماها تاحالا کار هیجان انگیزی کردین ک خاطره ساز بشه براتون؟

ی چیزی ب دور از روزمرّگی..



ما ها،یا حداقل 'من'،فکر میکنم ک تا اینجاشم باختم،جوونی کردی؟ نه،همیشه ی خدا سنگین رنگین .خب البته شیوه ی تربیتم خیلی نقش داشته،ولی گاهی صدای مامانم در میاد ک :تو دیگه زیادی سنگین رنگینی،یکم مث جوونای دیگه باش.


من همیشه با خودم فکر میکنم،من اینی ک الان هستم،نیستم.من ی چیز دیگه م،من خیلی شاد تر،خیلی شیطون تر و خیلی پر انرژی تر از چیزیم ک الانم،فقط حس میکنم تو این جامعه ی مسخره در نطفه خفه شدم.

من حالم از چشم و هم چشمی،قضاوت،غیبت،حرف مفت زدن،تعارف الکی کردن،نقش بازی کردن،دو رو بودن ،توقعات بیجا،فضولیها و...بهم میخوره.

من درک نمیکنم ک کسیکه هی سنگ خدا و پیغمبر و اماما و دینو ایمانو ب سینه میزنه ،چرا باید راحت درمورد کسی قضاوت کنه و ی انگ بچسبونه رو پیشونیه ی بنده خدا،چرا باید غیبت کنه،چرا باید عقلش ب چشمش باشه و فقط کسی ک ریشو پشم یا چادر داره رو آدم حساب کنه؟!؟درحالیکه همون چادری زیر همون چادر هزارتا ...خوری میکنه و چادر فقط سرپوشیه برا کاراش...من با این جماعت آبم توی یه جوب نمیره...

از همه ی اینا بدم میاد،،میگن باید با جامعه سازگار شد،ولی من نمیتونم با همه ی این رذایلی ک میبینم بازم خودم،خوده شادم،خوده سر زنده م،باشم،و با همه ی اینا سازگار بشم،و این میشه ک سعی میکنم  و یا بهتره بگم جامعه منو در نطفه خفه میکنه ک 'من' نباشم اونچیزی ک هستم.

بارها ب این فکر کردم برم یجای خیلی دور ک خودم باشم و خوده واقعیم.زندگیمو بکنم بدون اینکه نگران باشم ک قضاوت میشم،بدن اینکه کسی کاری ب کارم داشته باشه،بدونه هیچگونه فضول و حسود و عقده ای.


مطمئنم ی روزی میرم،ممکنه دیر باشه  ولی اون روز میاد.

روزیکه حتی اگر روزهام تکراری باشن بازم آرامش دارن ،بی دغدغه و نگرانی...

چیزی ک توی تصورمه اینه ک:

" ی بعد ازظهره آخر هفته از سرکارم بیرون میام و نوشیدنی میخرم و قدم زنان تا محل زندگیم میرم،بدون هیچ فکری،بی هیچ دغدغه ای،با آرامش،هوای خنک اول پاییز و چراغ خیابونا و ماشینای گذرا...وارد اپارتمان کوچیکم میشم و لباسمو ک عوض کردم ،ی نیمرو برای خودم میزنم و درحالیکه روی کاناپم لم دادم نوش جانش میکنم و برنامه ی کمدیه تلویزیونو میبینم.بعدشم همونجا خوابم میبره!!"


چیزی ک میخوام خیلی ساده س و خیلی پر آرامش..

همین.


خیالبافی بسه،فعلا برم همون نیمرو رو بزنم تا از گرسنگی تلف نشدم...


فعلا بای بای

نظرات 9 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 11:13 ب.ظ http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلااام به روی ماهتون
کانادا و باقی قضایا...باهاتون پایه پایه ام..

سلام سلام!
مرسییی،ایشالله ی سفر بریم باهم

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 07:46 ق.ظ

تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هایم
به شماره بیفتد
بانوی زیبای من!
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز اغوش من
نداشته باشی.
عباس معروفی

ممنون! زیبا بود!
ولی شما؟؟

امیر چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 08:23 ق.ظ http://seire-takamole-man.blogsky.com

انقدر بی رحم نباشید
اونی که عادت داره که قضاوت کنه دست خودش نیست , اونجوری تربیت شده
اونی که اینوهم تربیت کرده دست خودش نبوده چون اون هم به همون شکل تربیت شده
خب میگید حالا پس تقصیرو گردن کی بندازیم؟
تقصیر گردن " مهاجرت کردن" هست
یعنی یه گروهی که عادت دارن به قضاوت کردن و براشون شده یه هنجار و باهاش مشکلی ندارن میان مهاجرت میکنن به جایی که مردمش مشکل دارن با این کار
و الآن هم که خداروشکر هر نفری رو هرجا میبینی ریشه اش با بقیه فرق داره و این مشکلات همه بخاطر " برخورد فرهنگ ها" ست
واسه همینه که قدیم توی قبیله ها میگفتن هرکسی فقط حق داره با افراد قبیله ی خودش ازدواج کنه و کسی که از این قانون پیروی نمیکرد مجازات یا طرد میشد
قصدشون همین جلوگیری از "برخورد فرهنگ ها" بوده

این دوگانگی هایی که ما با محیط اطرافمون حس میکنیم ریشه اش همینه
ما با افراد اطرافمون "هم قبیله" نیستیم

و بدتر از اون اینه که فرهنگ اطرافیان مون روی ما هم تاثیر میذاره
اینه که شما میبینی کسی که قضاوت رو یه ناهنجاری میبینه خودش هم ناخودآگاه به تقلید از بقیه قضاوت میکنه
نمونه اش خود شما!

"درحالیکه همون چادری زیر همون چادر هزارتا ...خوری میکنه و چادر فقط سرپوشیه برا کاراش"

خب اینکه ما بیایم یه گروهی که توی یه ویژگی (مثلا چادری بودن) باهم مشترک اند رو یکی درنظر بگیریم و به همشون یه چیزی رو نسبت بدیم عادلانه نیست

نمیخوام شما رو سرزنش کنم
همونطور که گفتم این بخاطر مواجه شدن ما با فرهنگ های متفاوت از انسان های متفاوته که تاثیر " ناخودآگاه" روی ما میذاره و ما خودمون متوجه نمیشیم که بخوایم ازش جلوگیری کنیم

و اتفاقا از این نظر کاملا با شما همزاد پنداری میکنم و باور دارم از این نظر خیلی شبیه شمام

به هرحال همچنان امیدوارم خدا هممون رو هدایت کنه!
بازم طولانی شد!

اصلا نمیدونم چرا تو وبلاگ شما دستم به کم نمیره!

ماشالله! چ کم

منم گفتم ک!قضاوت تو ذاتمونه و کاریشم نمیشه کرد!
اما من از قضاوت منظورم فکر اشتباه و بی پایه کردن در مورد کسیه! ک این خیلی بدتر از اینه ک آدم مثلا بدونه فلانی واقعا چکارست و خب همون فکر و درموردش بکنه.
نمیدونم متوجه میشین یا نه.
بذار همون مثال متنمو بزنم.مثلا اون فردی ک سنگه دینو ب سینه میزنه و کنارش ب بقیه انگ بی ریشه و نادرست،قضاوته بی پایه و ساخته ی افکارش میکنه (رو تک تک کلماتم دقت کنین)،،این حالت خیلی خیلی بده،و من منظورم همینه.
اونم ک گفتم "همون چادری ممکنه هزار غلط بکنه ..."،...میگن در مثال مناقشه نیست،من نگفتم و نمیگم" همه "ی چادری هاااا،
اصلا منظور من برای گفتن این جمله اینی نیست ک شما برداشت میکنی،من میگم همون فردی ک خیلی ادعای دینداری داره البته به ظاهر،شاید این چادری هایی ک شاید زیر چادرشون هزار غلط میکنن رو بیشتر از منی ک مانتویی هستم و بچه مثبت!،قبول داشته باشه.ک معمولا هم همینطور هست ،کسیکه توی دین فقط ب ظواهر بند میکنه ،دیگه کار ب انسانیت و روحیات و اینا زیاد کار نخواهد داشت.
الان شما با همه ی این حرفایی ک نوشتم میتونید بگید قضاوت میکنم.ولی لطفا "اصل مطلب" رو بگیرید،حرف من حقیقته جامعه ست،اگر بخوایم با دید شما نگاه کنیم اینجور دقتی،،همه چیز میشه قضاوت،و دیگه آدم نباید حرف بزنه.
گفتن حقیقت ،قضاوت نیست،مثال زدن قضاوت نیست.
ربط اون مهاجرت و قضاوت رو هم متوجه نشدم!ی باد دگ واضح تر بیان کنین!
مرسی ک میخونین و نظرتونو مینویسین!
بازم میگم در مثل مناقشه نیست،اصل مطلب مهمه!

امیر چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 08:25 ق.ظ http://seire-takamole-man.blogsky.com

و درمورد اون خاطره تعریف کردن و اینا

توصیه میکنم اگه درآینده بچتون ازتون خواست یه خاطره تعریف کنید و چیزی تو ذهنتون نبود همونجا یه چیزی تو ذهنتون بسازید و براش تعریف کنید

میدونید که,خوبیت نداره آدم به بچش بگه تو جوونی کلا هیچ کاری نکردم :))

خب باید بگم ک اونقدر ها خلاقیت ندارم!

امیر چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 01:55 ب.ظ http://seire-takamole-man.blogsky.com

منم موافقم
درمثل مناقشه نیست
اون چیزی که من گفتم هم دقیقا مثال بود
میخواستم اینو برسونم که آدم ممکنه چیزایی که خودش ازش بدش میاد رو هم ناخودآگاه انجام بده

درمورد اون مهاجرت هم بذارید بهتر بگم
توی فلان قبیله از فلان کشور فرهنگ مردم جوریه که زن ها هم میتونن چند همسره باشن
اما این توی فرهنگ ما پذیرفته شده نیست
خب اگر اونا مهاجرت کنن به کشوری مثل کشور ما قطعا هم ما هم اونا به مشکل برمیخوریم وقتی زن هایی رو میبینیم که چندتا همسر دارن و اونا هم زن هایی رو میبینن که چندهمسری براشون ناهنجاریه

فرهنگ هایی مثل قضاوت هم اینجوریه
توی بعضی فرهنگ ها قضاوت کردن خیلی رایجه و توی بعضی ها ناهنجاریه
وقتی این فرهنگ ها با هم ادغام میشن نتیجش میشه این که یکی خیلی راحت همه رو قضاوت میکنه و یکی مثل شما از این کار بدش میاد و محیط براش غیرقابل تحمل میشه

اما ناراحت کننده تر از اون اینه که محیط ما هرچقدر هم که "خودآگاه" ما ازش بدش بیاد خیلی راحت توی "ناخودآگاه" ما رسوب میکنه و ماروهم شکل خودش میکنه
و به قول شما این فرهنگ بد که قبلا برای ما ناهنجاری بوده میره توی "ذات" ما درصورتیکه ماهم ازش متنفریم

منظور من هم از مهاجرت صرفا مهاجرت نیست هرجور برخورد فرهنگی منظورمه

میم! چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 07:17 ب.ظ http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام
ببخشید که دیر سر زدم! فک نمی کردم این قدر زیاد بنویسین!!
خو این خوبه که دارین به این نتیجه میرسین ، ولی نکته ی مهم تر به نظرم اینه که خیلی خودتون رو درگیر فکر کردن به این مساله نکنین ، بیشتر عمل کنین تا فکر! فکر کردن زیاد ، بدون عمل ، اصلا کار خوبی نیست به نظرم!
سعی کنین از تناقض هایی که بین تفکر خودتون و بقیه هست ، لذت ببرین!‌من الان با اطرافیانم کلی اختلاف فکری داریم ، ولی از این اختلاف ، لذت می برم ، چون می بینم متفاوتم !
در مورد هیجان و کارای عجیب غریب هم که حرف زیاد دارم! یحتمل فرصت کنم توی وبلاگ بنویسم! بعضی هاش رو هم که نوشتم فک کنم خیلی قبل تر!

شاد باشین!

درست میگین،باید ببینم از کجا میتونم شروع کنم!

کورش جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 10:36 ب.ظ http://musicshz.blogsky.com

سلام حالتون خوبه؟بابا منم آنچنان خاطره خاصی ندارم خیلی تو فکرش نرو کلا آخه همچین موقعیتش نبوده که همچین ماجرا بشه حالا مثلا
ولی خیلی خوبه چه دختر کم توقعی واقعا
هرکی دیگه بود میگفت ویلا و بنز و از اینا
منم خودم کلا خیلی دوست دارم تنهایی تو جنگل زندگی کنم خیلی حال میده ینی باور کن با چوب و علف خوردنشم کنار میام

سلام،ممنون،شما چطورین؟

بیا،،والا مادر پدرامون با اون شرایط و نبود امکانات قدیم بیشتر خاطره دارن و خوش گذروندن،اونوقت مااا... واقعا ما تلف شدیماااا

آره بابا..اصن گاهی خودمو با بقیه دخترای همسن و سال و هم دوره مقایسه میکنم، میبینم من توی چ دنیاییم ،اونا تو چه دنیایی... برای من مهم نیس کجام و چجوریم فقط این مهمه ک ذهنم آروم باشه و راحت باشم
آخ آخ،منم ب زندگی تو جنگل فکر میکنم!دور از هرگونه آدمیزادیحالا چرا چوب و علف؟؟با تفنگ میریم شکار!بعد کبابشون میکنیم میخوریم!ضعیفم نمیشیم!

دخترخوب شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 02:03 ب.ظ

جدی اگر دختر منم این سوالو پرسید چی بگم؟برم بگردم یه چیزی توی گذشته ام پیدا کنم که یه وقت جلوش کم نیارم

عجب معضلی شدهاااا!

beny20 چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 01:50 ق.ظ http://beny20.blogsky.com


جوری گفتی خدا شانس بده ،
انگار حالا واقعا نخبه شدم :/

از اون جهت گفتم که ما رو حتی اشتباها هم نخبه نمی گیرن!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد