WTH

:)

WTH

:)

ری-های (دوباره سلام) !!!(اختراعی از خودم گلم)

علیکم السّلوووم


بازگشتیم دوباره.


سه شنبه امتحاناتم تموم شدن و بالا خره دست از سر این بنده کچل برداشتن البته ی امتحان دگ اول ترم بعد دارم چون استاد گرانقدرش هنوز امتحانشو نگرفته مردکه


درحال حاضر در فرجه های بین الترمین(کلمه ی اختراعی از خودم) ب سر میبرم ،البت ک بخاطر اینکه مادر گرام عمل داشته و پدر گرام هم پاش تو گچه،منه بنده خدای بیچاره استراحت ک نکردم هییییچ،مث چی دارم تو خونه کار میکنم،اینجاس ک میگن مرسی شانس. میخام اسممو ب شانس الله تغییر بدم با این تفاسیر.


ینی هااااا انقده خستم ک میتونم ب اندازه ی ی هفته کامل بخاااااابم!!!


حالا اگ کار خونه بود فقط ک هیچی،وقتی مهمون میاد دگ میخام کلّه مو بکوبم تو دیوار،دوستان میاید عیادت نیم ساعت ی ساعت،ن اینک عصر بیاید تا یازده شب،از اونطرف ظهر بیاید تا عصر،دیشب مامانمو تهدید کردم ک بخدا دیگه اگ کسی بخاد بیاد من میرم ی جا دگ


ولی با اینحال هم امروز مهمون اومد هم فردا قراره بیاد،و چقد من شعف مندم از این حالت


ن اینکه مهمون دوست نداشته بااشماااا،نه،،اینا بخاطر خستگیه این مدتمه ک دگ ظرفیتم تکمیل شده...


الان بشدت گرسنمه ،،ناهار نخوردممممباید برم ناهار ظهرو گرم کنم بخورم،،خداروشکر تو کارا ناهارشو این چند مدته همش از اشپزخونه ی بیرون گرفتیم ،،بابام کلّ این دوهفته رو همش کوبیده خورده بغیر ی بارش،بش میگم پدرمن تو این سن،آخه کوبیدهههه؟میگه چکار کنم دگ دوس دارمحالا بحث دوس داشتن ب کنار،اخه هرکی ی غذا رو چهارده روز ی چیزی بخوره اصولا باید زده بشه از اون غذا،ولی پدرجان همچنان با عزمی راسخ ب سفارش دادن کوبیده میپردازن


منکه بلد نیستم غذا بپزم،فوق فوقش ی املته ک درست میکنم،کدبانوییم واس خودم،البت فقط واس خودم 


این چندروزه ک یونی نداشتم خودمو خففففه کردم با رمان،،اصن ی وضیییی....داغون شد چشمای نازنینم


من فضای وبلاگو خیییلی بیشتر از بقیه ی فضاهای مجازی ک چن ساله باب شدن،دوس میدارم،،ی دوستی تو کامنتا نوشت وبلاگ واسه ادمای اهل دله،،واقعا هم ک راست گفت،،اصن بی غل و غشی(؟) و صافو سادگی رو ادم حس میکنه تو وبلاگا...


رااااستییییییی عیدتونم مبارک باشه،ایشاللله هزار سال از این عیدا کنار عزیزاتون باشین،


چیه؟؟ زده ب سرم؟ عید نیس؟ میدونم باو،،فقط خاستم یکم متفاوت باشم،اولین کسیم ک تبریک گفتم ن؟؟؟


الان داره بارون میاد،خدایا شکرت بابت این نعمتت ک میگی رحمته،،


من بارون دوست!،،همیشه دعا میکنم بارون بیاد ولی وقتی ب کسایی فک میکنم ک خونشون از خشتو گله و با این بارون هی تو استرسه اینن ک نکنه سقفشون بیاد پایین یهوو،،پشیمون میشم از دعام...


خدایا،خودت رحم کن ب همه...


الان ک دوباره نوشتمو میخونم میبینم چقد یهو از این شاخه ب اون شاخه پریدم،منم مدل نوشتنم اینه دگ،یهوو ی چی یادم میاد مینویسم،...


ی مدت بود ک ضرب المثل " چرا از بین اینهمه پیامبر،آخه جرجیسو انتخاب کردی؟"  ذهنمو بخودش مشغولید،طی یک سرچ فهمیدم بعععله همچین پیامبری ب این نام وجود داشته و این مثل ریشه در دو ماجرا داره ک براتون میذارم،مخصوصا اون داستان دومیه رو بخونین جالبه


اما جرجیس را چرا ضرب المثل قرار داده اند از آن جهت است که در میان چند هزار پیامبر مرسل و غیرمرسل که برای هدایت و ارشاد افراد بشر مبعوث گردیده اند گویا تنها جرجیس پیغمبر صورتی مجدر و نازیبا داشت. جرجیس آبله رو بود و یک سالک بزرگ بر پیشانی- و به قولی بر روی بینی- داشت که به نازیبایی سیمایش می افزود.
با توجه به این علائم و امارات، اگر کسی در میان خواسته های گوناگون خود به انتخاب نامطلوبی مادون سایر خواسته ها مبادرت ورزد به مثابۀ مومنی است که در میان یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به انتخاب جرجیس اقدام کند و او را به رسالت و رهبری برگزیند.
راجع به این ضرب المثل روایت دیگری هم در بعض کتب ادبی ایران وجود دارد که فی الجمله نقل می شود.
گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:”صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی.” روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:”حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی.
” روباه گفت:”ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟” خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس می کشید جواب داد:”اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان شود.”
البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان گشاید تا کلمه ای بگوید او از دهانش بیرو افتد و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه قرار دهد. روباه که خود سرخیل مکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت: جرجیس، جرجیس و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید. خروس نیمه جان در حال نزع گفت:”لعنت بر تو، که در میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی.”


اینم از این!

اون قدیما میگفتیم  بای تا های...

حالام ب یاد اونروزااااا:


فعلا بااای تا هااای!



نظرات 3 + ارسال نظر
بهار جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 11:45 ب.ظ http://likespring.blogsky.com

خسته نباشی از امتحانا...
ایشالا مامانت هم زودی حالش خوب شه و از مهمونداری راحت شی...
به به کتاب...رمانایی که میخونی رو معرفی کن واسه مام.مرسییییییییییی

خیلی ممنونم

ایشالله هرچی زودتر خوب بشن منم خلاص شم زودتر

ی رمان خوندم ک ب نظرم از هرچی رمان ک خوندم بهتر بود اسمش "عابر بی سایه" از زینب ایلخانیه...

دختریم ... شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 05:42 ب.ظ http://parchin-2.blog.ir

سلام ...
انشاءالله که حالشون خیلی زود خوب بشه ... الان نباید به شما بابت تموم شون امتحانات تبریک گفت والا دیی:
عید شما هم مبارک صد سال به این سال ها هر روزتان نوروز و این صوبتا دیی:
+ داستانتون جالب بود اصن من تا به حال مثلش رو هم نشنیده بودم :|

... دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 03:09 ب.ظ http://footsteps.blogsky.com

تو داستان قبل از اینکه روباه بگه جرجیس دو تا جمله گفته بود که !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد