WTH

:)

WTH

:)

ای جان!

سلام و درود!


(چ مودب!)


هووومممم...باید بگم امیدوارم حالتون خوب باشه...


حال من ک خوب نیست...جسماً خوبم...ولی از نظر روحی...

نه.


احتمال میدم تا حدّ زیادی حال دل شما هم خوب نباشه...چ بگویم ک در ظرف کلمات بگنجد، آخه....

بععله...از حال خراب به درجاتی از ادبیات نیز رسیدیم...

یادمه امینولکی یه بار یه پست گذاشت ک با این جمله شروع میشد: "به یه بی حسی مفرط مبتلا شدم" یا یه همچین چیزی...

این جمله از اون روز یادم مونده...شاید ضمیر ناخوداگاهم میدونست منم یه زمانی به همچین توصیف دقیقی احتیاج خواهم داشت ک اینو توی خودش ثبت و ضبط کرد...

امروز در آستانه ی بیست و دو سالگی منم به یه بی حسی مفرط مبتلا شدم...

دگ حال نظر دادن،حرف زدن،حتی شوق کردن ندارم...حس هیچی رو ندارم...دیشب پونزده تا پیج یه وبلاگو خوندم...ولی هرچی تلاش کردم ک یه کامنت بذارم و ابراز همدردی کنم یا اینکه نظرمو دربارش بگم...بگم ک چیه وبلاگت نظرمو جلب کرد ک اینهمه شو بخونم...نشد...نتونستم...حرفم نمیاد...حرفدونم خاموش شده...

دگ حتی با کسی ک داره اشتباه،حرفشو ب خورد اینو اون میده هم حال بحث کردن ندارم...میگم بذار اون صحبتای خرونه شو بکنه،بذار آدمام توی حرفا 

باور ها 

اعتقادات

 و جبهه گیری های متعصبانه و صدمن یه غاز اون ابله غرق بشن...طوری نیس...

فقط پا میشم میرم...

کاش برای همیشه از این محیط مسموم و آدمای سمّی ش میشد برم...

انگار حس زندگی توم مرده...غباره غباره...خاموش خاموشه...


شش سال پیش،منو خواهرم داشتیم موزیک ویدیوی 22 تیلور سوییفت رو می دیدیم..توش تیلور سوییف از اینکه بیست و دو ساله شده ابراز خوشحالی میکرد و اصن اهنگ و صحنه ها درمورد شادی ۲۲ سالگیش بود...

اونموقع خواهرمم ۲۲ سالش بود...

برگشتم بهش نگاه کردم و گفتم:نچ نچ...این ۲۲ سالشه،تو ام ۲۲ سالته...این کجا و تو کجا...

الان خودم بیستو دو سالم میشه یک ماه دگ...و هیچ بقول معروف ...ی نیستم جز یه ناامید همیشه خسته ی نگران آینده...


این حجم از موج منفی از من اونم توی وبلاگم خیلی بعید بود...میدونم...منی ک همش با شور و شوق میومدم تا وبلاگمو آپدیت کنم و یه پست جالب یا خنده دار بزارم! آن لونا کجا و این لونا کجا!..آن دیگری مرد...


هر روز هر روز خبر بد،ناگوار،نابسامانی،عدم رسیدگی،قربون خدا برم ک دید نههه ما مردم جون سگ تر از این حرفاییم ک از پا دربیایم،خودش دست ب کار شده  ...زلزله و سیل...!کم ناامید و بدبخت بودیم اینم روش...جوووون واقعا...جووون به همه ی کائنات و بالایی هاو پایینی ها و....همه ی دست اندر کاران برای ....به زندگیمون... :)


در عنفوان جوانی،زمانی ک همه ی جوونا تو اکثر کشورا اول انرژی و اشتیاق و کار وبرنامه ریزی و امید به آینده شونه...روحم حال یه آدم زپرتی صدو بیست ساله رو داره... :) ای جان!


واقعا جا داره رامبوق جوان بیاد بگه :ما خیییییلی خوبیم...مام بگیم خییییییییییلی...(دهنت).


یک عالمه تفکر و باور توی ذهنمه فقط  ابرازدونم  روشن نمیشه...


فقط در یه کلمه بگم ک :رها کنید...رها...



نظرات 4 + ارسال نظر
pooneh یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 08:50 ب.ظ http://pooneh75.blogfa.com

خیلی از مطلبت خوشم اومد و خودمم تو 22 سالگی به این مظالب رسیدم.روحمون مرده.دیگه اون شوق و ذوق 6 سال پیش نیست تو وجودمون.نمیدونم باید چی کار کرد که دوباره برگشت به اون زمان...خوشی هامون لحظه ای شده نه موندگار.

ای بابا...
توام؟...

امین اتاقک پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 04:40 ب.ظ http://otaghak.blogsky.com

سلام بر لولکولویی
خوبم خوبی خوبن؟

اول از همه اینو بگم که من اعتقاد پیدا کردم که سن فقط یه عدده و مهم انرژی آدماست. یعنی یه آدم 45 ساله میتونه انرژی یه فرد 30 ساله رو داشته باشه و برعکس. من الان 31 سالمه و چندین روز دیگه میشم 32 ولی خودم فک میکنم 24 ساله اینا بیشتر نباشم

ما به خرداد پر از حادثه ایمان داریم

بعدشم اینکه کل زندگی ما تو این مملکت به هدر رفت و از ابتدا همین بوده فقط قبلنا ما قدرت درک و فهمشو نداشتیم و کمتر میدیدیم. الان که سنمون میره بالا و به ته خط زندگیمون نزدیک تر میشیم میفهممیم که ای دل غافل ما اصن زندگی نکردیم. در واقع زندگی مارو... چیز در خودش غرق کردو و اینا

الان نزدیک به یک دهه هست که دارم به امید " یه روز خوب میاد" زندگی میکنم ولی روزای معمولی خودم رو هم دارم از دست میدم و خبری نیست.

هیچ معجزه ای اتفاق نمی افته به نظرم. حالا اینکه خودمون رو با خارجیا مقایسه کنیم زیاد درست نیست چون که خب اونوقت میتونی علاوه بر تیلور، زندگی خودتو با یه آفریقایی گرسنه نیز مقایسه کنی! ولی اگه بخوایم خودمون رو با هم سن و سالهای خودمون که تو همین کشور با همین شرایط بزرگ شدن مقایسه کنیم، بحثش جداش. به نظرم در اون شرایط هم ما عقب افتادیم و همیشه برای دیگران بهتر بوده شرایط. نمیدونم چیشد که اینجوری شد ولی جورش ناجوره دیگه

حالا تو خودشو زیاد ناراحت نکن چون تنها نیستی
اکثرا به همین وضع دچارن. من زیاد اعتقادات درست درمونی هم ندارم که بخوام از خدا گلایه کنم. به نظرم درسته که خدا بنیاد آفرینش رو نهاده ولی این کائنات، طبیعت و قوانینش بوده که باعث بوجود اومدن فضا، زمان و ماده در کل هستی و همچنین ما و این زندگی شده وگرنه مطمئنم آفریدگار اصلی نمیتونه انقدر بی رحم و بی عدالت باشه.

ایشالا تو زندگی بعدی جبران میکنیم..

هلّو هلّو...
سی و دو سالگیت مبارک خردادی

ببین ،کامنتتو من خیلی وقت پیش خوندم،دقیقا شرایطی ک در اوج ناامیدی و حس منفی بودم.ولی خب شاید برای یکی دو روز دیدمو عوض کردی
اون تیلور و اینا ک تمثیل بود،ما ک توقع زیادی نداریم..من نمیگم جهان اول بشیم یا تیلور سوییفت..میگم ما حداقل باید یه زندگی استانداردو تجربه کنیم ک همه چیش بجا باشه.

جیگر،همونجورم میگن برگی نمیوفته مگر به اراده ی خدا...
منکه دگ نمیدونم،میخواد باشه میخواد نباشه...هرچی هست...ما زندگی و راه خودمونو بریم..کاری ک درسته انجام بدیم و کاری ام ک نیس نه.

موضوع اینه ک من فک میکنم اگ زندگی بعدی ام باشه ،بازم همینجور دهانمان را سرویس خواهند کرد.

بیخیال بیخیال.
موتوچکر از ثبت دیدگاه روحیه بخشتان

امین اتاقک سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:46 ب.ظ http://otaghak.blogsky.com

چه عجب تشریف آوردین

من همیشه هستم منتهی خستم
موتچکر از حضور بانمک و گرمتانراضیم ازت امینولکلولی

امین اتاقک چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:04 ب.ظ http://otaghak.blogsky.com

من راضی تو راضی خب خداروشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد