WTH

:)

WTH

:)

عشق واقعی

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.

مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.

مرد جوان: منو محکم بگیر.

زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.



روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت.

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

نظرات 3 + ارسال نظر
خورشید شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ http://sarzaminehezarrang.persianblog.ir/

همون طور که داستان رستم و سهراب و باید تو کتاب ها بخونیم ، این جور داستان ها رو هم دیگه باید خوند ، دیدنی نیست . یعنی اصلا دیگه وجود نداره که بخوای ببینی

تی تی یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ق.ظ http://mytedybear.blogfa.com

kheyliiii ghashnge
vali ghabalanam shenide booooodam!!!

مهدیه یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:33 ب.ظ http://mahdie8.blogfa.com

عزیزم وبلاگت عالیه به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد